کوه‌خواری

10.22081/hk.2018.65155

کوه‌خواری


عباس عرفانی‌مهر

1-

سه تا کامیون توی صف هستند تا بلدوزر از کوه به آن‌ها خاک بدهد. بلدوزر سیگار می‌کشد و چشم‌هایش چپ است. نصف کوه را کنده است. روی نصف دیگر کوه پر از تخم پرنده است و چند حیوان نگران از پشت یک سنگ بزرگ به آن‌ها یواشکی نگاه می‌کنند. کامیون‌ها هی هم‌دیگر را فشار و هل می‌دهند تا زودتر خاک بردارند. روی یک کامیون نوشته کارخانه‌ی خاک رس. روی یکی نوشته کارخانه‌ی گچ روی، یکی دیگر نوشته کارخانه‌ی سنگ...

کامیون اولی: «بابا هل ندهید، به همه می‌رسه.»

کامیون دوم: «تازه اگر هم نرسه کوه بعدی هم هست خودتان را نکشید.»

کامیون سومی: «وای! چه کوه‌های جیگری گیرمان آمده. صاحب ماهب هم نداره.»

2-

چند پرنده‌ی مهاجر در حال پروازند. کوله‌پشتی و عینک خلبانی دارند. و بچه‌های‌شان هم پشت‌شان نشسته‌اند. روی یک تابلو بالای آسمان نوشته محل لانه‌سازی و تخم‌گذاری و فلش زده به سمت پایین و نوشته به کوه شلغم‌دره، خوش آمدید؛ اما کوه از بین رفته و به جای آن چند بلدوزر هست و راننده‌های چاق‌شان نشسته‌اند و پول‌های‌شان را که خیلی زیاد است می‌شمارند.

پرنده‌ی مهاجر اولی:

- عه... پس کوه شلغم‌دره، کجا رفته؟

پرنده‌ی مهاجر دومی:

- هر جا رفته خودش زود برمی‌گرده. بیا بنشینیم تا خودش بیاید تخم‌های جدیدمان را رویش بگذاریم.

CAPTCHA Image