تراکتور

10.22081/hk.2018.65154

تراکتور


راضیه احمدی

با این‌که فقط یک هفته بیش‌تر از اعلام خبر جدید اداره‌ی کشاورزی مبنی بر خرید یک دستگاه تراکتور فوق پیشرفته نگذشته؛ ولی روستای ما تقریباً خالی از سکنه شده است. اداره‌ی کشاورزی به خاطر تزیین حیاطش با تراکتور و نمایش آن به عموم مردم دل همه‌ی اهالی روستای ما را برده است. پدرم می‌گوید که از حاج‌عباس شنیده: «حالا که ما نمی‌توانیم تراکتور به آن عظمت را بخریم، حداقل جایی زندگی کنیم که هر روز بتوانیم آن را ببینیم.» بدین ترتیب بود که همه‌ی اهالی روستا به شهر مهاجرت کردند و بعداً هم تلویزیون اعلام کرد مهاجرت مردم از روستا به شهر خیلی زیاد شده و خطر جدی کشور را تهدید می‌کند.

هم‌کلاسی‌ام حسن می‌گوید: «دکه‌ی گل‌فروشی توی شهر خیلی بهتر از داشتن هکتارها زمین بی آب و علف و زحمت فراوان توی روستاست. تازه همین روزهاست که پدرش با یک ماشین آخرین مدل پراید به روستا بیاید و پزش را بدهد.» تازه می‌گوید: «عصرها هم با چای و میوه جلو اداره کشاورزی می‌روند و زیر درخت بید توی پیاده‌رو می‌نشینند و با نگاه کردن به تراکتور و حیاط اداره‌ی کشاورزی از سرسبزی و ابهت تراکتور کیفور می‌شوند.» من هم تصمیم گرفتم وقتی دیپلمم را گرفتم به شهر مهاجرت کنم تا حداقل با دیدن آن تراکتور فوق پیشرفته انگیزه‌ی بیش‌تری برای تلاش و پیشرفت در زندگی‌ام داشته باشم. البته از حسن خواستم با فرستادن یک عکس از تراکتور، دوستی‌اش را در حقم تمام کند و من هم با نشان دادن آن عکس به هم‌کلاسی‌هایم انگیزه‌ی جدیدی برای تلاش و مهاجرت به شهر در آن‌ها ایجاد کنم.

 

CAPTCHA Image