آهای زندگی!

10.22081/hk.2018.65143

آهای زندگی!


فاطمه قربانی

قوریِ شاه‌عباسی و قندان‌هایِ گل سرخ، استکان‌های کمرباریک و کاسه‌ی توت خشک، بوی هل و دارچین و بهارنارنج. آهای سماور مسی! به جوش آمده‌ای... نکند این قُل قُل، همان صدای هق هق توست برای خاطرات مادربزرگ! من هم مثل تو دلم گرفته از این چایی‌سازی که مادر تازه خریده. سریع جوش می‌آورد. مثل تو صبور نیست.

آهای زندگی، حواست هست که سرت چه‌قدر شلوغ شده! چه‌قدر در ترافیک حوصله‌ات سر می‌رود و شروع می‌کنی به بوق زدن!

حواست هست که دلت چه‌قدر برای حوض فیروزه‌ای و ماهی‌های قرمزش تنگ شده! تازگی‌ها آپارتمانی شده‌ای و از باغچه و درخت خرمالو هم خبری نیست. چند تا گلدان کاکتوس داریم و چند وقت یک بار آبش می‌دهیم.

سرعتت بالا رفته و می‌گویند دیجیتالی شده‌ای، ولی انگار هرچه سرعتت بالا می‌رود، فراموشی می‌گیری.

گل‌گاو‌زبان را کنار گذاشته‌ای؛ از بوی دم‌کرده‌های کوهی بدت می‌آید. اهل قهوه و نسکافه شده‌ای و شب‌ها بیداری.

اگر سرکار بروی و کارمند هم باشی که دیگر هیچ. وقت نمی‌کنی غذا بار بگذاری. فست‌فود هست.

آهای زندگی! اصلاً حواست به خودت هست؟ این روزها خیلی حواس‌پرت شده‌ای. سنّت که بالا می‌رود دیگر آدم‌ها حوصله‌ات را ندارند و تو را می‌برند خانه‌ی سالمندان.

گاهی طعمت شیرین است و گاهی تلخ. آشپزت که دو تا بشود یا شور می‌شوی یا بی‌نمک.

این روزها کنار آمدن با تو برای خیلی‌ها سخت شده. راستی چرا بعضی موقع‌ها این‌قدر گران می‌شوی و خرجت بالا می‌رود؟

خدا نکند مریض شوی.

دل کندن از تو خیلی سخت است. شاید به همین خاطر از مُردن می‌ترسیم. گاهی فکر می‌کنم «مرگ» خواهر کوچک‌تر توست.

مگر تو درس هم خوانده‌ای؟ مادربزرگ گاهی می‌گوید تو چیزهایی به او یاد داده‌ای.

آهای زندگی! چرا فقط غُر می‌زنی که وقت نداری و دائم عجله می‌کنی؟ کمی صبر کن به تو برسیم. این روزها نفس‌مان بند آمده از بس به دنبالت دویده‌ایم.

CAPTCHA Image