آسمانه _ روح سرگردان

10.22081/hk.2017.64937

آسمانه _ روح سرگردان


زهرا جیریایی – 11ساله – اراک

 

سلامی غمگین از یک شب تار برای شما که این نامه را می‌خوانید.

من روح سرگردانم. روح سرگردان یک رودخانه‌ام؛ چون آبی برایم نمانده شده‌ام مثل یک آدم قطع نخاع. شاید فکر کنید چرا این رودخانه این‌قدر ناله می‌کند. یا بعضی‌های‌تان می‌گویید انرژی منفی می‌فرستد و سیاه می‌نویسد. به حرف‌هایش گوش ندهید.

اما من حرف‌هایم را برای‌تان می‌زنم. شاید کسی دلش به رحم آمد. یک روز پر از جوش‌وخروش بودم، برای خودم پیچ‌وتاب می‌خوردم و موسیقی جنگل و کشت‌زارها را می‌نواختم؛ اما الآن یک جای بدنم راکد است و یک جای دیگر خشک و برهوت.

همه از برکت مهربانی کسی به اسم سد است. البته خودش با پای خودش نیامد این‌جا. این‌قدر آدم‌ها رفتند و آمدند تا تواستند بسازندنش و کمرم را بشکنند و روزگارم را سیاه کنند. حالا بشنوید از جایی که دیگر من نیستم. گندم‌زارها دیگر مویی ندارند که باد آن‌ها را نوازش کند.

گنجشک‌ها اسباب‌کشی کرده‌اند و رفته‌اند. شن‌های کف رود از غصه‌ی جای خالی رود هر روز به هوا می‌پاشند.

به نظرتان زندگی یونس‌آقا که هفت سر نان‌خور دارد و چشم امیدش به من بود، چه می‌شود؟ وقتی یاد بچه‌هایش می‌افتم دل پرآبم که ورم کرده و دارد می‌ترکد، آتش می‌گیرد. این همه کشاورز بدبخت چه‌کار کنند؟ آن وقت می‌گویید چرا راه می‌افتند می‌آیند شهر؟ غم‌نامه‌ای شد برای خودش. به امید روزی که سد بشکند. و زمین جان تازه بگیرد، دل درد من هم خوب بشود و روزها زیبا شوند.

CAPTCHA Image