خانواده‌ای تنها و شاد در دل برف و یخ

10.22081/hk.2017.64928

خانواده‌ای تنها و شاد در دل برف و یخ


مترجم: عصمت شهبازی

(گزارشی از خانواده‌ای که به تنهایی در دل طبیعت یخ‌زده زندگی می‌کنند)

در ایالت آلاسکای آمریکا، خانواده‌ی اتچی، تنها انسان‌هایی هستند که در کرانه‌ی رودخانه‌ی نُویتنو زندگی می‌کنند. تعداد کسانی که در این هجده سال سری به این خانواده زده‌اند، انگشت‌شمار بوده است. آن‌ها با نزدیک‌ترین آبادی که شهری به نام روبی است، حدود 160 کیلومتر فاصله دارند.

آن‌ها سالی یک بار برای خرید خوراکی به بازار می‌روند، یک خرید کلی برای تمام سال. در انبار خانه‌ی‌شان بیش از هزار قوطی کنسرو دارند. از شیر گرفته تا رب‌ گوجه‌فرنگی و خوراکی‌های اساسی مثل برنج، شکر و لوبیا.

البته آن‌ها غذاهای اصلی را خودشان در طبیعت تهیه می‌کنند، از شکار خرس‌های سیاه آمریکایی، گرگ‌ها، خرگوش‌ها، مرغابی‌ها و سگ‌های آبی گرفته تا درست کردن مربای «میوه‌ی گل‌رز».

«رومی» مادر 44 ساله‌ی خانواده می‌گوید: «یک‌بار مجبور شدم وقتی شوهرم خانه نبود یک خرس شکار کنم، تنهایی مجبور شدم پوستش را بکنم، دباغی کنم و گوشتش را تکه کنم. تمام وقت روزم را گرفت.»

این خانواده، کاری به ساعت رسمی کشور ندارد، ساعت‌شان را هر طور که دل‌شان بخواهد تنظیم می‌کنند. در طول سال، با توجه به روشنی آسمان ساعت‌شان را دو – سه ساعت عقب، جلو می‌برند.

در زمستان برنامه‌ی زندگی‌شان کمی غیرمعمول است، دلیلش هم استفاده از روشنی کوتاه روز و خورشید کم‌رمق است. در شروع روزشان، صبحانه را ساعت چهار و نیم عصر می‌خورند. تا هوا روشن است نجاری، تمیزکاری و تعمیرات می‌کنند. ساعت ده شب، عصرانه می‌خورند و باقی روز را در خانه به گپ زدن و موسیقی و نوشتن و خواندن می‌گذرانند. حدود چهار صبح هم می‌خوابند. اگر پول کم بیاورند، پدر خانواده، چرم‌هایی را که از پوست شکارهای‌شان درست کرده‌اند، می‌فروشد، یا برای مشتری‌های دوردست کلبه می‌سازد یا 160 کیلومتر آن طرف‌تر در یک معدن طلا کار موقت می‌گیرد. البته، خرج آن‌ها خیلی هم زیاد نیست؛ چون آن‌ها غذای‌شان را خودشان تولید می‌کنند و انرژی مورد استفاده‌ی‌شان هم انرژی خورشیدی است.

اسکای، پسر سیزده‌ساله‌ی خانواده، در خانه درس می‌خواند. پدر و مادر، معلم‌هایش هستند و درس را برایش با کار عملی ترکیب کرده‌اند. مثلاً ریاضی را با نجاری و آشپزی آموزش می‌دهند.

اسکای از برنامه‌‌ی آموزشی غیرمعمولش لذت می‌برد و می‌گوید: «هیچ‌وقت مدرسه‌ی واقعی نرفته‌ام، باید یک‌بار بروم و ببینم، اما احتمالاً خوشم نمی‌آید، من این‌جا راحتم.»

اسکای از هم‌سن و سال‌هایش دور است. او می‌گوید: «در شهر فربنکس یک دوست دارم، سالی یک‌بار که به شهر می‌رویم می‌بینمش.» شهر فربنکس، در 160 کیلومتری خانه‌ی‌شان است.

راه رسیدن به شهر، رودخانه‌ی نُویتنو است. تابستان‌ها با قایق و زمستان‌ها با سورتمه‌های پیشرفته‌ای که به آن اسنوموبیل می‌گویند، می‌روند سفر می‌تواند خطرناک باشد. مخصوصاً در زمستان که سطح یخ‌زده‌ی رودخانه ممکن است گودال یا ترک داشته باشد یا بعضی جاها یخ، نازک باشد.

در شرایط اضطراری، از وقتی که با تلفن ماهواره‌ای درخواست کمک کنند تا رسیدن به نزدیک‌ترین بیمارستان، شش ساعت طول می‌کشد. اگر زمستان باشد با هلی‌کوپتر نجات دنبال‌شان می‌آیند، اگر هوا خوب باشد از راه رودخانه.

خانواده‌ی اتچی به تنهایی عادت کرده‌اند، هرچند اول که به این منطقه آمدند نگران بودند که مثلاً اگر اتفاقی بیفتد باید چه‌کار کنند. اگر کسی آپاندیس بگیرد چه می‌شود؟ یا اگر ارّه برقی خراب شود و هیزم نداشته باشند چه کنند؟ ولی بعد یاد گرفتند که در لحظه زندگی کنند.

پدر خانواده می‌گوید: «خیلی‌ها دوست دارند بدانند که هجده سال زندگی در تنهایی چه اثری روی آدم می‌گذارد. خب، آدم را عوض می‌کند. این‌جا برای فکر کردن درباره‌ی هر مسئله‌ای به انداره‌ی کافی زمان دارید. گاهی پیش می‌آید که درباره‌ی یک موضوع ماه‌ها صحبت می‌کنیم، ما این‌جا تا دل‌تان بخواهد وقت داریم!»

CAPTCHA Image