به مناسبت پنجم آذر، روز بسیج

10.22081/hk.2017.64926

به مناسبت پنجم آذر، روز بسیج


امان از جغله‌های جنگ

هاجر زمانی

امام خمینی ره :

در دنیا افتخارم این است که خود بسیجی‌ام، زیرا که گل‌دسته‌های رفیع آن اذان شهادت و رشادت سرداده‌اند. اگر ندای دل‌نشین تفکر بسیجی در کشور طنین‌انداز شد، چشم طمعِ دشمنان و جهان‌خواران از آن دور خواهد شد.

مقام معظم رهبری:

امروز همه‌ی جوانان ما، پیروان ما، دانشجویان ما، روحانیون ما، بزرگان و کوچکان ما فهمیدند که سعادت‌شان در این است که اسلام را با بصیرت و روشن‌بینی و با خردمندی بفهمند و آن را به کار گیرند تا بتوانند از دشمنی‌ها کم کنند و این همان بسیج است؛ حقیقت بسیج یعنی این.

بسیج یعنی چی؟

بسیج یعنی یک حرکتِ برآمده از دل مردم. مردمی که یک روز با دست‌های خالی به خیابان‌ها آمدند و اعتراض‌شان را نسبت به حاکم ظالم و مزدورِ آمریکا نشان دادند. بسیج یعنی یک حرکت، یک نشانه، طی کردن یک مسیر سخت و طاقت‌فرسا با هم. بسیج یعنی از هیچ قدرتی نترسی و روی حرفِ درستِ خودت پافشاری کنی... بسیج یعنی دست‌های خالی و دل‌های پاک و خداجو. بسیج یعنی باور، باور به داشته‌ها و پشت کردن به داشته‌های دیگران. بسیج یعنی عزتِ نفس. یعنی این‌که قناعت کنی؛ اما چشم به دست دیگران نداشته باشی. بسیج یعنی باور کنی که می‌شود با نیروی من و تو کارهای بزرگی کرد. بسیج یعنی من و تو وقتی ما می‌شویم.

تفکر بسیجی یعنی...

وقتی اولین گلوله‌های دشمنی رژیم بعثِ صدام به سمت شهرهای کشورمان پرتاب شد، جزء اولین نفرهایی بود که خودش را به آن‌جا رساند، چون نمی‌توانست فکرش را هم بکند که یک وجب از خاک وطنش در اشغال نیروهای بعثی باشد. از کمبود اسلحه نترسید، از بمب و موشک و خمپاره نترسید، رفت و با دست‌های خالی مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستاد.

آدم پولداری نبود، ولی چی توی زندگی‌اش کم داشت؟ در ظاهر هیچی! از همه‌ی امکانات شهری هم برخوردار بود، بچه‌هایش مدرسه می‌رفتند، خانه‌‌ی‌شان نقلی اما قشنگ بود و یک تاکسی تروتمیز هم داشت که باهاش کار می‌کرد؛ اما خوش‌حال نبود! آدم پرتوقعی نبود، نه! دوست نداشت همه‌ی خوبی‌ها و امکانات برای خودش و خانواده‌اش باشد. دلش به درد می‌آمد وقتی می‌فهمید گوشه‌ای از کشورش، مردمی هستند که امکانات ساده‌ی زندگی را ندارند. با بسیجی‌های مسجد محله‌ی‌شان صحبت کرد، باید آستین همت را از جایی بالا می‌زد. قرار شد چند نفری بروند به روستاهای محروم. نه که از کار و زندگی بیفتند، روزهای تعطیل و استراحت‌شان را بگذارند برای کارهای خیر. همان چند نفری مدرسه‌ی روستا را تعمیر کردند، مسجد روستا را بازسازی کردند، حتی یک چاه آب هم برای مردم کندند، بدون توقع و خواسته‌ای از مردم... درست است که وقت استراحت ندارند؛ اما عوضش دعای خیر مردم را دارند.

می‌خواست به خط‌ مقدم جبهه برود؛ اما فرمانده جدی‌اش نمی‌گرفت. حق هم داشت. فقط دوازده سال داشت. جثه‌اش هم بزرگ نبود. هرچی خواهش کرد فایده نداشت، دل فرمانده نرم نشد. نمی‌خواست تسلیم شود و برگردد، باید خودش را به دیگران ثابت می‌کرد. فکر کرد چه کند. خودش را به خدا سپرد و دست خالی رفت میان عراقی‌ها، در دل دشمن... لباس عراقی‌ها را پوشید، مقداری اسلحه و لباس برداشت و به سمت نیروهای خودی برگشت. اولش فکر کردند یک عراقی کوچک است، صبر کردند تا نزدیک‌تر بیاید و اسیرش کنند. آمد و او را شناختند. به فرمانده ثابت شد که لیاقت حضور در خط مقدم را دارد. حسین(1) نوجوان کاری کرد که همه در مقابل اراده‌ی فولادینش کوتاه بیایند...

اکثر کارشناس‌ها می‌گفتند کارش شدنی نیست و بهتر است دست از تلاش بردارد. مگر می‌توان در شرایط اقلیمی قم، ماهی پرورش داد؟ اما او دست‌بردار نبود، چون کلام رهبر انقلاب توی گوشش بود که همیشه از استقامت کردن و ایستادن می‌گفتند. کلام رهبر به او امید داد که راهش را ادامه بدهد. با 120 هزارتومان سرمایه، کارش را شروع کرد. چون سرمایه‌اش کم بود، همه‌ی کارها را خودش کرد، حتی ساختن حوضچه‌های پرورش ماهی؛ اما بعد از سه ماه که بخشی از نتیجه‌ی کارش را دید، تمام سختی‌های راه را فراموش کرد و با جدیت بیش‌تر به کارش ادامه داد و حالا یکی از کارآفرینان نمونه‌ی کشور است.(2)

مادر یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهراB متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی - فرهنگی به همین نام بود.

همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من. خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صد ساله را به‌سرعت پیمودم. (بخشی از وصیت نامه‌ی شهید مدافع حرم محسن حججی)

شهید حججی با این که سن زیادی نداشت، سال‌ها جهادگر فرهنگی و ترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی زیادی در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داد و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود.

تفکر بسیجی یعنی...

همه خودشان را آماده نگه بدارند، همه آماده باشند؛ نیروهای مؤمن، نیروهای اصیل و معتقد در سرتاسر کشور - که بحمدالله اکثریّت قاطع این کشور را هم تشکیل می‌دهند - آماده‌ به‌کار باشند. آماده ‌به‌کار به معنای آماده‌ی جنگ نیست؛ یعنی هم آماده‌ی کار اقتصادی باشند، هم آماده‌ی کار فرهنگی باشند، هم آماده‌ی کار سیاسی باشند، هم آماده‌ی حضور در میدان‌ها و عرصه‌های مختلف باشند؛ آماده باشند، ما همه باید آماده باشیم. در مقابل این جهت‌گیری‌های دشمنان - که دشمنان ما شب و روز نمی‌شناسند- ما هم بایستی شب و روز نشناسیم و همه آماده باشیم. و وعده‌ی الهی هم راست است؛ خدای متعال وعده‌اش راست است.

1. شهید حسین فهمیده.

2. محمد بهمن.

CAPTCHA Image