قایق کاغذی
کمال شفیعی
1
پنجرهها
گرم گفتوگو بودند
گلدانها گل میگفتند
گل میشنیدند
خانه از شببوها
خوشبو میشد
2
قایقی کاغذی
بر آب انداختم
رود مرا با خودش برد
3
جنگ،
ابتدای جنگل است
ولی،
قشنگ نیست.
4
پرندهها رها شدند
و برگها یکییکی
جدا شدند
درخت دل به سایه بست
غروب شد.
و گرمی وجود خستهاش
برای شادی اجاقهای مرده،
چوب شد.
*********************
جوانه
فاطمه ناظری
یک نفر توی دلم میگرید
یک نفر توی دلم میخندد
یک نفر با نفس سبزِ خودش
راه غم را به دلم میبندد
کوچک و شاد شبیه گنجشک
پر از آواز خوش فرداهاست
مثل رؤیا و شبیه یک حس
بودنش توی دلِ من زیباست
شاید او آمده از باغ بهشت
بوی گل میدهد و عطر خدا
یک نفر آمده و آورده
کودکیهای پر از شور مرا
*************************
کویر بیبهار
علی مرادی
حرفهای تو:
چکههای ابر
قلب من:
یک کویر خالی از قرار و صبر
کاش لحظهای
این کویر بیبهار همدمت شود
میهمان حرفهای نمنمت شود
*************************
چتر
مریم اسلامی
باد آمد
برگهای جیب خود را
در خیابان ریخت
برگ زردی
چتر یک خرخاکی تنها و غمگین شد
بعد از آن
با یک خیال جمع
آسمان
باران و باران ریخت
ارسال نظر در مورد این مقاله