راز دل‌های بزرگ

10.22081/hk.2017.64921

راز دل‌های بزرگ


اسماعیل الله‌دادی

پدربزرگ که آمد شلوارش خاکی شده بود. و پوست کفِ دستش کمی بلند شده و چند قطره خون از زیر پوست چروکیده‌اش بیرون زده بود. رفته بودم خانه‌ی آن‌ها که درس بخوانم. پدربزرگ کتش را به سختی در آورد و با دستمالی که توی جیبش بود، زخم دستش را پاک کرد. مادربزرگ خندید و گفت: «دوباره چی شده؟»

پدربزرگ همان‌طور که روی مبل می‌نشست، خندید و گفت: «زمین خوردم. نگاه کن، هم شلوارم پاره شده هم دستم زخم.»

مادربزرگ دوباره خندید و گفت: «عیبی نداره، بزرگ که شدی یادت میره.»

پدربزرگ خندید و به من نگاه کرد و گفت: «تو چرا دمغی؟»

گفتم: «فردا امتحان دارم.»

پدربزرگ گفت: «همین! به خاطر امتحان ناراحتی؟»

مادربزرگ گفت: «نه. به خاطر این ناراحته که تیم فوتبالی که طرفدارشه گل خورده. اونم سه تا.»

مادربزرگ این را گفت و دوباره خندید. پدربزرگ هم خندید.

مادربزرگ به پدربزرگ گفت: «مگه نرفتی بیرون یکی رو بیاری لوله‌ی فاضلاب درست کنه؟ برو ببین آشپزخونه چی شده.»

پدربزرگ از جایش بلند شد و رفت توی آشپزخانه. به لوله‌ی فاضلاب زیر ظرف‌شویی نگاه کرد و گفت: «اینم که مثل ما دوتا زوارش در رفته.» بعد به مادربزرگ که هنوز لبخند روی لب‌هایش بود، گفت: «رفتم؛ اما خوردم زمین برگشتم.»

مادربزرگ خنده‌اش را ادامه داد و گفت: «عیبی نداره، خودم الآن میرم.»

نمی‌دانم چرا بعد از این گفت‌وگوی کوتاه بین پدربزرگ و مادربزرگ به آن‌ها حسودی‌ام شد.

آن‌ها همیشه دنبال بهانه هستند برای خندیدن؛ حتی در سخت‌ترین اتفاق‌ها خم به ابروی‌شان نمی‌آید.

از نظر آن‌ها خوردن زمین، مسدود شدن لوله‌ی فاضلاب، امتحان و شکست تیم محبوب، ناراحت کننده که نیست هیچ، خنده‌دار هم هست.

راستی چرا ما این طور نیستیم؟ چرا ما در مقابل کوچک‌ترین ناملایمتی خودمان را می‌بازیم و هر چه غصه هست در دل‌مان آوار می‌شود.

فکر می‌کنم آن‌ها چیزهایی را می‌بینند که ما نمی‌توانیم ببینیم. همین جمله‌ی مادربزرگ که می‌گوید: «بزرگ که شدی یادت می‌رود؛ در عین سادگی خیلی با معنی است. این یعنی این‌که مشکلی که الآن با آن روبه‌رو هستی، موقتی است و فردا یا هفته‌ی بعد یا ماه بعد و یا حتی چند سال بعد، هیچ کدام از این مشکل‌ها وجود ندارند و همه تبدیل به خاطره‌هایی بامزه شده‌اند.

پدربزرگ و مادربزرگ ساده‌ی من به رازی پی برده‌اند که ما از آن بی‌خبریم.

رازی که فقط آدم‌هایی از آن باخبر هستند که دل‌های بزرگ دارند.

CAPTCHA Image