یک روز آفتابی
مریم طاهریان
دختری
با چشمهای آبی
در آسمان
در قلب کوچک خود
خدا را صدا میزد.
با دستان خود
گلهای لبخند را
میچید برای مادر
در آغوش مادر
آسمان، قلب خود و گلها را
هدیه داد
***
ماهی
بهاره لابردی- دلیجان
صبح بیدار شدم با خورشید
وجین کردم مزرعه را همراه پدر
علفهای پنهان شده را پیدا کردم
شستم حوض خانه را
ماهیها را پناه دادم
حالا نشستهاند
کف حوض
لابهلای رنگ فیروزهای
کنار ایوان
میبینم
پدر دستهای پینهبستهاش را
در حوض شنا میداد
ماهی دستهای پدر چه پولکهای
سختی دارد
ارسال نظر در مورد این مقاله