نه رنگ، نه نقش
سارا جهانداری- کاشان
بافته
رج به رج
گل و مرغ
مرغ و سیمرغ
همه را در لابهلای رنگهای فیروزهای
کاشته
چشمهایش
میدود دنبال آهو
لابهلای تخته سنگها
از پشت کوه بلند
از کنار رود پر آب
حالا رسیده به قابی که روی دیوار
در سالنی بزرگ
در تالاری
در چشمهای کسانی که فقط پول را میشناسند
نه رنگ را میفهمند و نه نقش را
ارسال نظر در مورد این مقاله