رهبر سیزده سالهی ما در زیر تانک
رامین بابازاده
به مناسبت سالروز شهادت محمدحسین فهمیده
قم
«محمدحسین فهمیده» روز شانزدهم اردیبهشت 1346، در روستای «سراجه»ی قم به دنیا آمد و تا سال 1357 در این شهر زندگی کرد. او سومین فرزندِ خانواده بود و هفت خواهر و برادر داشت. پدرش در آن زمان کارگرِ بنّا بود.
کرج
خانوادهی محمدحسین در سال 57، به خاطر مشکلات زندگی به کرج رفتند. محمدحسین در این دوره برای کمک به اوضاع اقتصادی خانواده، در مغازهای هندوانه میفروخت. در همین دوران بود که حوادث انقلاب به اوج خودش رسید و مبارزات مردم شکل گستردهتری پیدا کرد. محمدحسین نیز همدوش مردم در صحنههای مبارزه حاضر میشد. او برای تهیهی اعلامیههای حضرت امامq به قم میآمد و از دوستانی که در قم داشت، اعلامیه و نوار میگرفت و آنها را برای پخش در تهران و کرج با خود میبرد.
کردستان
بهشت زهراB
خرمشهر
محمدحسین رادیوی کوچکی داشت و به طور مرتب اخبار جنگ را دنبال میکرد. هنگامی که عراق به ایران حمله کرد و شهرهای جنوب کشورمان را به اشغال درآورد، او بسیار ناراحت بود و به مادرش میگفت: «باید به این مردم کمک کرد!» و در اولین روزهای سال تحصیلی (مهر سال 59) راهی جبهه شد.
محمدحسین در مدت کوتاهی که در خرمشهر بود، با «محمدرضا شمس» آشنا شد و این دو، تا لحظهی آخر با هم بودند. هنگامی که درگیری به اوج خودش رسید، محمدرضا زخمی شد و حسین برای آنکه بدن دوستش پایمال تانکها نشود، با زحمت فراوان او را به پشت خط رساند و دوباره به خط برگشت. محمدرضا آخرین کسی است که با حسین وداع کرد و طولی نکشید که شهید شد.
آسمان
با شهادت گروه مدافعان خرمشهر، دشمن با تانکهایش شروع به پیشروی کرد. محمدحسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمر بسته و نارنجکی در دست گرفته بود، به طرف تانکها حرکت کرد. او از ناحیهی پا زخمی شده بود؛ با این حال، به سمت تانکها رفت و خودش را به اولین تانک رساند و لحظهای بعد صدای انفجاری، تانک را از حرکت بازداشت و بغضِ گلوگیر خرمشهر شکفت.
تهران
خبرِ این حماسهی شگرف از صداوسیما پخش شد. همه شنیدند. امامq هم شنید و آن پیام جاودانه را صادر کرد: «رهبرِ ما آن طفل سیزدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم کرد و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
فرشته فهمیده، خواهر محمدحسین میگوید: «روز سیزدهم آبان، با خانواده سر سفره نشسته بودیم که ناگهان رادیو اعلام کرد: یک نوجوان سیزدهسالهای زیر تانک رفته و شهید شده است. مادرم لقمه از دستش افتاد و گفت: «این محمدحسینِ منه.» پدرم گفت: «نه، محمدحسین چنین کاری نمیکنه. حتماً یکی از بچههای خرمشهر این کار رو کرده!» یک هفته از این حادثه گذشت که آقای مصطفوی ـ ایشان نیز شهید شدهاند ـ به منزل ما آمدند و خبر شهادت محمدحسین را به پدرم دادند.»
جزایر سرسبز اقیانوس نور
شهید آوینی در قسمتی از مستند «شهری در آسمان»، شهادت محمدحسین را اینگونه ترسیم میکند: «خرمشهر، از همان آغاز خونینشهر شده بود... آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیر تانکهای شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست... راز خون را جز شهدا درنمییابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است؛ اما ریختن آن در پای محبوب، شیرینتر... شایستگان آناناند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاوداناناند؛ حکمرانانِ جزایر سرسبز اقیانوس بیانتهای نور که پرتویی از آن، همهی کهکشان آسمان دوم را روشنی بخشیده است.»
ارسال نظر در مورد این مقاله