دوچرخه‌سواری تا گلستان

10.22081/hk.2017.64796

دوچرخه‌سواری تا گلستان


دوچرخه‌سواری تا گلستان

دیر گچین، کاروان‌سرای فراموش شده

عدالت عابدینی

قسمت اول

آغاز سفر با خاطره‌ای از پروفسور حسابی

فرزند پروفسور حسابی در جایی می‌گوید: «مسافرت رفتن‌های ما خیلی جالب بود، مثلاً اگر کسی به آقای دکتر می‌گفت: «ما چهار ساعته رفتیم چالوس» آقای دکتر می‌خندید و می‌گفت: «مگر کورس رالی است که چهار ساعته تا چالوس رفتید؟» خود ما اگر می‌خواستیم از این‌جا تا رشت برویم، پانزده روز طول می‌کشید! قصبه به قصبه و روستا به روستا توقف می‌کردیم و می‌ماندیم. دکتر حسابی می‌گفتند: «باید از محلی‌ها خانه اجاره کنیم که یک پول اندکی نصیب‌شان شود، مادرتان با خانم‌های‌شان دوست شود، غذاهای محلی یاد بگیرد، شماها با بچه‌های‌شان دوست شوید، رفیقان آینده‌‌ی‌تان بشوند و من هم با مردهای‌شان هم‌صحبت بشوم و واژگان اصیل فارسی را جمع‌آوری کنم.»

سفر با دوچرخه هم دقیقاً همین است. آهسته می‌روی، با مردم به راحتی ارتباط برقرار می‌کنی، به بطن زندگی‌شان وارد می‌شوی و با فرهنگ‌شان آشنا می‌شوی، تاریخ را به خوبی لمس می‌کنی و چیزهایی را می‌بینی که هیچ یک از آن‌هایی که با سرعت بالا سفر می‌کنند، نمی‌توانند ببینند.

سفرنامه‌ی حاضر، حاصل سفر دو هفته‌ای از استان قم به استان گلستان در ایام نوروز است.

دوچرخه‌سواری در باران شدید و گم شدن در جاده

دل آسمان پر است. نم‌نم قطرات باران می‌بارد و زمین را خیس می‌کند. دوچرخه را با باروبُنه‌اش آماده می‌کنم. دستکش‌ها را به دست و لباس بارانی‌ام را به تن می‌کنم. کلاه به سر اولین روز حرکتم را پیش می‌گیرم.

از شهر خارج می‌شوم و در مسیر اتوبان تازه تأسیس قم - گرمسار می‌افتم. شدت بارش باران بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود و به همان نسبت خوش‌حالی من هم زیادتر. من همیشه باران را دوست داشته و دارم. سرتاپایم کاملاً خیس است، اما چون بارانی دارم، اتفاق خاصی نمی‌افتد. هنوز زیاد از شهر دور نشده‌ام که احساس می‌کنم راه را اشتباه می‌روم. وارد روستایی می‌شوم. سؤال که می‌کنم متوجه می‌شوم حدود پانزده کیلومتری را کاملاً اشتباه آمده‌ام. خودم از کار خودم خنده‌ام می‌گیرد. روز اول چنین اشتباهی، وای به روزهای بعد!

اشتباه در اتوبان و تذکر مأموران پلیس

حدود چهل کیلومتری رکاب می‌زنم که خودرویی جلوتر از من ایستد. ماشین پلیس نامحسوس است. دو نفر مأمور ضمن عرض خسته نباشید و سؤال در مورد سفرم، با اشتیاق و کنجکاوی به صحبت‌هایم در خصوص سفر با دوچرخه گوش می‌دهند و من هم با ذوق و شوق به آن‌ها پاسخ می‌دهم.

موقع خداحافظی فقط می‌گویند در اتوبان مراقب باشم که اتفاقی نیفتد. چرا که تردد دوچرخه در اتوبان ممنوع است؛ و اگر خدای نکرده اتفاقی بیفتد شما مقصر هستید. می‌گویند تابلوهای آبی متعلق به اتوبان هستند. این را نمی‌دانستم.

می‌گویم انتخاب دیگری نداشتم و از سرناچاری این مسیر را انتخاب کردم. با لبخند خداحافظی می‌کنند و می‌روند. رفتارشان برایم تحسین‌برانگیز است. می‌توانستند همان اول با جدیّت بگویند که نباید از این‌جا بروم و مانع از سفرم شوند؛ اما محترمانه و با درک شرایطم به شکلی که به من برنخورد، اول با من هم‌صحبت می‌شوند و بعد تذکر می‌دهند که مراقب باشم تا اتفاقی برایم نیفتد.

تحویل سال با مادر کاروان‌سراهای ایران

باران بند آمده است و ابرها آرام‌آرام کنار می‌روند. تنگ غروب، کاروان‌سرایی در کنار جاده توجهم را به خود جلب می‌کند؛ کاروان‌سرای دیر گچین؛ کاروان‌سرایی که به «مادر کاروان‌سراهای ایران» معروف است. یکی از دلایل گذاشتن نام کاروان‌سرای دیر گچین به عنوان مادر کاروان‌سراهای ایران، وجود کلیه‌ی مایحتاج مسافرین از جمله: «مسجد»، «آسیاب»، «حیات خلوت»، «حمام» و «توالت عمومی» در داخل کاروان‌سراست.

قدمت این کاروان‌سرا به دوران ساسانی - صفوی باز می‌گردد. یعنی در دوران ساسانی ساخته شده و در دوران صفویه کامل شده است.

دیرِ گچین، کاروان‌سرایی‌ست با پلان منظّم چهار ایوانی و مربّعی و حدود صد متر در صد متر. چهار برج در رئوس ساختمان و دو نیم ‌برج در ورودی بنا – بخش جنوبی – قرار دارند. دو راه برای رسیدن به این کاروان‌سرا وجود دارد، یکی جاده‌ی آسفالته قم – گرمسار و دوم پس از چرم‌شهر ورامین و طی مسافتی در حدود بیست کیلومتر به سمت جنوب به دیر گچین می‌رسید.

به کنار کاروان‌سرا می‌روم و در آن‌جا چادر برپا می‌کنم. شب است. تنهای تنها هستم. گویی امشب نیمه‌های شب لحظه‌ی تحویل سال است که من آن موقع خوابم!

وقتی میهمانان عراقی میزبان می‌شوند.

صبح زود بیدار می‌شوم. سریع چادر و وسایل را جمع می‌کنم. هوای کاملاً لطیف و پاک بهاری، رکاب زدنم را می‌طلبد. مسافت نسبت طولانی‌ای را می‌پیمایم. حدود ده کیلومتری مانده به گرمسار، چند نفر را جلوتر می‌بینم که کنار جاده ایستاده‌اند. اشاره می‌کنند که نزد آن‌ها بروم. زوّار عراقی هستند که با پای پیاده عازم مشهد هستند؛ البته چند ماشین هم، همراهی‌شان می‌کند. این‌جا هم برای ناهار ایستاده‌اند. اصرار دارند که من در جمع‌شان باشم. بیش از حد مهربان و مهمان‌نواز هستند.

عبور از شهر آرادان

از شهر گرمسار می‌گذرم و به شهر آرادان می‌رسم. بیست کیلومتر پس از شهر، به روستای «ده‌نمک» می‌رسم که در منتهی الیه سمت راست جاده است. مجموعه آثار تاریخی آن از کنار جاده توجهم را به خود جلب می‌کند. به روستا وارد می‌شوم. با دهیار آن‌جا آقای «مجید ده‌نمکی» آشنا می‌شوم. اطلاعاتی را در خصوص روستا به همراه کتابی در اختیارم قرار می‌دهد.

جهان‌گردان در روستای تاریخی ده‌نمک

روستای تاریخی و کهن ده‌نمک با ارتفاع 910 متر از سطح دریا، دارای قدمتی بیش از یک هزار سال است که به علت قرار گرفتن در مسیر جاده‌ی ابریشم شاهد عبور کاروان‌های متعدد مسافران، تاجران، جهان‌گردان و زائران بوده است.

جغرافی‌دانان و سفرنامه‌نویسان بسیاری از جمله «یاقوت حموی»، «هانری رنه دالمانی»، «جرج لرد کرزن»، «افضل‌الملک ادیب» از این روستا دیدار داشته و در سفرنامه‌های خود به آن اشاره کرده‌اند.

روستا گویش خاص خود را دارد که به همان گویش «ده‌نمکی» معروف است.

سمت شمال روستا به رشته کوه‌های البرز و جنوب آن به دشت کویر ختم می‌شود.

به علت پیشینه‌ی تاریخی این روستا و قرار گرفتن در مسیر جاده‌ی ابریشم، آثار و بناهای متعددی در آن وجود دارد که از جمله آن می‌توان به «قلعه»، «کاروان‌سرا» و «انبارهای قدیمی» اشاره کرد.

هنوز هستند خانه‌هایی که در کوچه‌پس‌کوچه‌های آن بافت تاریخی خود را حفظ کرده‌اند. قلعه‌ای دارد که دیواره‌ی آن بسیار بلند و دارای درِ بزرگی است که به «قلعه‌ی گبری» معروف است؛ اما حجره‌هایی در ضلع جنوبی این قلعه و به سمت جنوب وجود دارند که دیگر در حال تخریب و از بین رفتن هستند.

خوش‌بختانه کاروان‌سرای این روستا به خوبی ترمیم شده و قابل بازدید کردن است و آب انبارهای کنار آن نیز سالم مانده‌اند.

CAPTCHA Image