سایه‌ی پدر /چای تازه‌دم /ردّپای زاغ /ای کاش می‌رفتم

10.22081/hk.2017.64787

سایه‌ی پدر /چای تازه‌دم /ردّپای زاغ /ای کاش می‌رفتم


سایه‌ی پدر

جعفر مقیمیان

روی صندلی که می‌روم

می‌شوم

هم‌قد پدر

مرد خانه می‌شوم.

سایه‌ام

مثل سایه‌ی درخت‌ها بلند.

با خودم

فکر می‌کنم ولی

سایه‌ی پدر

چیز دیگری‌ست.

***

چای تازه‌دم

سعیده موسوی‌زاده

زندگی برای من همیشه یا سیاه بوده یا سفید

فکر می‌کنم

رنگ دیگری نمی‌شود با مداد زندگی کشید

در نگاه مادرم ولی

زندگی کسل‌کننده نیست

او خودش به زندگی، پله‌کانی رنگ می‌زند

صبحِ زود تا که ساعتش، پله‌کانی زنگ می‌زند

طرح نان و سبزی و پنیر می‌کشد

طرح چای تازه‌دم

با دو چشم خنده‌رو به استکان غصه‌ها پله‌کانی سنگ می‌زند

***

ردّپای زاغ

نوشین نوری

تازه‌وارد بود زاغ

توی شهری غرق دود

شهر مثل گفته‌ی

حرف اجدادش نبود

 

برج‌ها هم‌قدّ کوه

آسمان غرق غبار

صد خیابان شلوغ

مترو، ماشین، کار و کار

 

دید آن‌جا هیچ‌کس

فکر ابر و باد نیست

خنده هست، اما کسی

از ته دل شاد نیست

 

زاغ در فکر چنار

حوض، کاشی، شمعدان

رد شد از روی سرش

چرخ بنزی ناگهان...

 

رفتگر جارو کشید

ردپای زاغ را

هیچ‌کس حتی ندید

تلخیِ این داغ را

***

ای کاش می‌رفتم

احمد خدادوست

یک ماهی‌ام اما

یک ماهی تنها

زندانی رودم

دورم من از دریا

 

آب و هوای رود

آلوده، مسموم است

حال و هوای من

ناگفته معلوم است

 

نه دوستی دارم

نه آشنا این‌جا

ای کاش می‌رفتم

یک روز تا دریا

CAPTCHA Image