گذری به دفتر خاطرات یک ملت
هاجر زمانی
امام خمینیq:
ملتی که قیام کرده است، در مقابل همهی قدرتهای عالم، ملتی که برای اسلام قیام کرده است، برای خدا قیام کرده است، برای پیشرفت احکام قیام کرده است، این ملت را با ترور نمیشود عقب راند... گرچه خود واقعه و خود این افرادی که شهید شدهاند، در نظر همهی ما عزیز و ارجمندند. آقای شهید رجایی و آقای باهنر هردو شهیدی هستند که با هم در جبهههای نبرد با قدرتهای فاسد همجنگ و همرزم بودند. مرحوم رجایی به من گفتند که من بیست سال است با آقای باهنر همراه بودم و خدا خواست که با هم از این دنیا به سوی او هجرت کنند.
(صحیفهی نور، ج 15، صفحه 134)
از دفتر خاطرات یک مادر
وقتی بچه بودم، کلمهی منافق را از توی تلویزیون شنیدم. از پدرم سؤال کردم: «منافق یعنی چی؟» بابا کمی فکر کرد بعد جواب داد: «منافق کسی است که از پشت خنجر میزند، به جای ایستادن و رودررو مبارزه کردن.»
آن روزها تصورم از منافق فردی بود سیاهپوش که از قضا شنل مخمل سیاهی پوشیده بود و ماسکی هم بر صورت داشت. فرد شنلپوش شبها توی خیابانها میچرخید و تا آدم خوبی پیدا میکرد، میرفت و از پشت بهش خنجر میزد.
دیروز پسرم از من پرسید: «مامان؟ تروریست یعنی چی؟»
توی ذهنم دنبال جواب برای سؤالش گشتم اما چیزی بهتر از جواب بابا به خودم، برایش پیدا نکردم. گفتم: «تروریست یعنی کسی که از پشت خنجر میزند. آنقدر مرد نیست که رودررو بجنگد، البته چون دستشان با قدرتهای استکباری توی یک کاسه است، این روزها سلاحهایشان پیشرفتهتر و مخربتر شده. بمبها و مسلسلهایشان را توی لباسشان پنهان میکنند و میان آدمهای بیدفاع میروند...»
البته این آخریها را به پسرم نگفتم، توی دلم گفتم.
از دفتر خاطرات یک پدر
توی مدرسه، انتهای راهرو یک قاب عکس بزرگ بود. عکس یک دشت پر از گل لاله بود که در امتداد رودی روئیده بودند و رود تا بالای قلهی کوه میرفت. توی دشت لالهها عکس شهید باهنر و شهید رجایی را زده بودند. چهرهی هردویشان آنقدر خوب و مظلوم به نظر میرسید که همیشه توی دلم میگفتم اینها به قیافهشان مرگی جز شهادت نمیآمد... دقیقههای زیادی پای آن قاب عکس میایستادم و زندگینامهی کوتاهشان را زیر قاب عکس میخواندم. همیشه دلم میخواست مثل شهید باهنر طلبهی سختکوشی بشوم.
از دفتر خاطرات یک وجدان بیدار
البته که آن روز یک روز عادی مثل همهی روزها نبود! یعنی اولش بود، مثل هرروز حضور یافتن در محل کار، جلسات و صحبت و بحث و بررسی. اما نه! یک چیزی توی این روز با بقیهی روزها فرق داشت. شاید کسی نرفته باشد و نپرسیده باشد، شاید هم این چیزهای جزئی و کوچک برای کسی اهمیت نداشته است، نمیدانم... اما آن روز حتماً دل مادری برای فرزندش شور زده است. پدری در یک لحظه سخت دلتنگ پسرش شده و بند دل مادری توی آن ساعت خاص لرزیده است. بچهای آن روز از صبح بهانهی پدرش را میگرفته و هی اصرار که زنگ بزنیم به بابا. مادر هم گفته که بابا سرش شلوغ است و کار دارد، بگذار جلسهاش تمام شود بعد باهاش صحبت میکنیم؛ اما آن جلسه هیچوقت تمام نشده است. پدرها، مادرها، همسرها و بچههایی ماندهاند که یک عمر بار دلتنگی عزیزشان را به دوش کشیدهاند و البته این نکات جزئی، هیچوقت توی هیچ کتابی ثبت نخواهد شد.
از دفتر خاطرات یک دانشآموز
امروز معلم انشا از ما خواست تا در مورد زندگی شهید رجایی و شهید باهنر تحقیق کنیم و نتیجهی تحقیقمان را در یک انشا خلاصه کنیم. چیزی که بیشتر از همه برای من جالب بود، این بود که هردو با اینکه سن زیادی نداشتند، کارنامهی زندگیشان درخشان بود. یعنی در همان سنین و فرصت کم، توانسته بودند کارهای زیادی را برای خدمت به مردم و انقلاب انجام بدهند. هردو سختکوش بودند و برای به ثمر نشستن انقلاب تلاش زیادی کردند. در زندگی شهید باهنر نوشته بود که نظم زیادی در انجام کارهایشان داشتند. صبر ایشان هم در برابر ناملایمات و مشکلات زیاد بود. هیچوقت عصبانی نمیشود بلکه با صبر و متانت مشکلات را حل میکرد. ویژگی بارز شهید رجایی هم سادهزیستی ایشان بود. او فردی سختکوش بود که با فوت پدرش درس خواندن را رها نکرد. روزها دستفروشی میکرد و شبها درس میخواند. به نظر من شهید رجایی میتواند الگوی خوبی برای من توی زندگی باشد.
از دفتر خاطرات یک ملت
بغض و باز هم بغض... از دست دادن فرزندان همیشه با بغض و ناراحتی همراه است. ملت ایران هیچوقت فرزندان شجاع و فداکارش را فراموش نمیکند. فرزندانی که با جان و دل برای کشور عزیزشان کار کردند و قربانی کینهتوزی و بغض دشمنان شدند. دشمنانی که ناجوانمردانه حمله میکنند و خود دست آویز توطئهگران و استعمارگران هستند. یاد و خاطرهی شهید باهنر و شهید رجایی و یاران باوفایشان همیشه برای ملت شریف ایران زنده است و هیچ وقت فراموششان نمیکند. این هفته، یعنی هفتهی دولت، هفتهی قدردانی مردم ایران از دولتمردان فداکاری است که به قیمت جانشان در راه سربلندی وطن، تلاش میکنند.
ارسال نظر در مورد این مقاله