زاویهی دید
زهرا موسوی
(1)
اینجا
شکارچی از خط
ببرش را میبیند
از خال
پلنگش
از گوزن
تاجش
و از فیل
عاجش را
اینجا زمین است
(2)
درختها کوتاه
ساختمانها بلند
دریاها کوچک
بیابانها بزرگ
کوهها خُرد
زبالهها درشت
من حتماً آلیس هستم
در سرزمین عجایب
(3)
چهقدر شیک شدهای
و من چهقدر به تو میآیم
راستی هیچ میدانستی
من فقط همین یک دست لباس را داشتم!
*****
سوژهی قاصدکها
الهه تاجیکزادهآریایی
باز خورشید قشنگ
روی بوم آسمان
میزند لبخند بر
کوچههای شهرمان!
ساعت شمّاطهدار
با صدای تیک تیک...
گوش دنیا پر شد از
قار قار و جیک جیک...
باز، صبح است و صدا
باز، گل وا میشود
باز، شادی سوژهی
قاصدکها می شود...
*****
خاطره
مرضیه تاجری
تو رفتی خانه غمگین است
نگاهم میدود هرجا
میان خاطراتم هست
سرانگشت دلت پیدا
من اینجا روزهایم را
بدون تو نمیخواهم
شبیه عابری خسته
میان راه و بی راهم
بیا تا در نگاه هم
کمی هم عشق بگذاریم
بیا مادر، من و بابا
تو را در خانه کم داریم
*****
دیدار
اسماعیل اللهوردی
باد روزنامه را
مچاله کرد و راست
برد توی باغ
بیدِ پیرِ باغ
روزنامه را
دید و گفت
«چهرهات چهقدر آشناست»
*****
آشتی
سعیده اصلاحی
این اخم تلخ است
این اشکها شور
با قهر از من
هی میشوی دور
من مثل شاخه
تو مثل ریشه
باید بمانی
با من همیشه
ارسال نظر در مورد این مقاله