وقتی فضای مجازی وقت ندارد!
عباسعلی عرفانیمهر
1- پیرمردی روبهروی لپتاپ نشسته و توی فیسبوک مینویسد: «نام: پوریا، سن: 14، عاشق بِرَدپیت هستم و...»
نوهاش پشتش ایستاده و یواشکی دارد میبیند. چشمش بیرون زده و دست روی لب تعجب میکند.
2- یک گدا کُتش را روی سرش انداخته و زیر آن در حال کار با لپتاپ است. روی یک نوشته کنار کاسهی گداییاش نوشته شده: جلیلم، علیلم، ذلیلم... یک کلاغ هم روی کمرش نشسته و دارد از گوشهی کت به لپتاپش نگاه میکند.
3- یک روباه، چت میکند و یک تابلو جلویش گرفته و عکس یک خروس با علامت فیسبوک روی آن است و میگوید دوستت دارم قدقدکم! یک مرغ هم در حال چت است و به روباه میگوید: «تازه شدی مثل من. میخوام ببینمت قوقولکم...» عکس چند قلب هم دور سرش میچرخد.
4- روی تابلو نوشته: کمپ معتادان به فضای مجازی. چند نفر گوشی و لپتاپ به دست کنار دیوار نشستهاند. اولی ساندویچ کنارش است، ولی حواسش به گوشی است و لنگه کفشش را گاز میزند، دور سرش هم عکس قلب است. دومی صورتش زشت است، لبش را غنچه کرده، گردنش کج است و دارد با آن سلفی میگیرد. سومی در حال زبان درازی به چت گوشی است.
5- توی کلاس همه کتابهایشان باز و وسط آن یک گوشی است. معلم میپرسد: «این تمرین رو فهمیدید؟» همه میگویند: «بع له.»
6- پدر و مادر دارند با گوشی و لپتاپ ور میروند. کودکشان در خانه به مادرش میگوید: «مامان بهم دیکته میگی؟» مادر: «برو، کار دارم! به بابات بگو!» پدرش هم میگوید: «من خیلی سرم شلوغه عزیزم؛ وگرنه میگفتم.»
7- دکتر روانپزشک نشسته و بیمار که حواسش به گوشیاش است میگوید: «دکتر! من به خاطر فضای مجازی افسردگی گرفتم.» دکتر در حالی که خودش دارد با گوشی ور میرود جواب میدهد: «فعلاً که وقت ندارم. بعداً با منشیام تماس بگیر تا اگه وقت داشتیم، یه نوبت بهت بده.»
8- یک بچه پشت لبتاپ نشسته و دارد با تلگرام ور میرود. مادر فریاد میزند: «مامانجون! سیدی زبانت رو گوش کردی؟» بچه میگوید: «آره مامانی! الآن وسط سیدی علومم! باور نمیکنی بیا ببین!»
ارسال نظر در مورد این مقاله