ماجراهای یک بچه‌ی قرن بیستمی

10.22081/hk.2017.64240

ماجراهای یک بچه‌ی قرن بیستمی


ماجراهای یک بچه‌ی قرن بیستمی

شیطونک‌ها

عباس عرفانی‌مهر

1- اصغر آن شب خیلی خوش‌حال بود و همه میخ موبایلش شده بودند.

(اصغر بالای تلویزیون نشسته و مادر و چند بچه و یک گربه در حالی که نصف پایین بدن‌شان شبیه میخ است، از پشت سرش با قیافه‌های متعجب دارند به صفحه‌ی موبایل او نگاه می‌کنند. چند عنکبوت هم از بالای سقف آویزان هستند و به گوشی نگاه می‌کنند.)

8- آن شب اصغر تا صبح هی فرت و فرت خواب‌های هچل هفت دید. یک فرشته توی خوابش می‌گفت: «ببین اصغرجون! زیاد از این ماس‌ماسک استفاده نکن. به جون تو، امواج گوشی سرطان میاره! گفته باشم...» (تصویر اصغر که ویروس‌های سرطانی شاد و خوش‌حال سوار پشتش شده‌اند و اصغر چهار دست و پا روی زمین می‌رود و افسار به دهنش بسته‌اند و ویروس‌ها دارند او را به قبرستان می‌برند.)

9- یک فرشته‌ی دیگر می‌گوید: «تومور مغزی و سردرد را چرا نمی‌گی؟»

(اصغر توی تخیّلش می‌بیند که عملش کرده‌اند و توی دست پزشک جراح، تومور مغزی ایستاده و هفت‌تیر به کمرش بسته و در حال هدف گرفتن اصغر است و دکتر ترسیده و با ترس به آن نگاه می‌کند.)

10- یک فرشته‌ی دیگر می‌گوید: «اصغرجون، کم‌خوابی و چاقی هم رو شاخشه. شک نکن!»

(در تخیّل، موبایل به شکل گاو شده و مثل گاو سُم دارد و اصغر در حالی که بسیار چاق شده، روی شاخ گاو است و زبانش از دهانش درآمده و چشم‌هایش از حدقه بیرون زده.)

11- حالا نوبت شیطان‌هاست که وسوسه‌اش کنند. شیطان اولی می‌گوید: «اصغرجون! ول کن این رو... خالی می‌بندن داداش! می‌تونی هی فرت و فرت با موبایلت بازی دانلود کنی. بازی‌های خفن!»

(در تخیّل خودش را می‌بیند که لباس بتمن پوشیده و روی گردن مرد عنکبوتی نشسته و هی دارد با دمپایی توی سرش می‌زند.)

12- یک شیطان دیگر می‌گوید: «تازه شم... می‌تونی هزززززار تا برنامه نصب کنی! تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و...»

اصغر در خواب خودش هم شبیه شیطان‌ها شده و وسط آتش‌های جهنم نشسته و چند شیطان با آرم‌های تلگرام و اینستاگرام هم دورش نشسته‌اند و همگی در حال ور رفتن با گوشی موبایل هستند.

ادامه‌ی ماجرا را در شماره‌های بعد بخوانید...

CAPTCHA Image