10.22081/hk.2017.64235

او کودک است

او کودک است

ملیکا کمالی‌دهقان – 14ساله – استان البرز

چگونه شروع کنم حرف‌هایم را؛ شروعی که درخور این مسئله باشد؟ چگونه زبان باز کنم؟ از تشنگی کودکی برای آغوش پدر بگویم؟ یا لبانی که کویرها آن را تسخیر کردند؟ از چه بگویم؟ از دایره‌های کوچک ‌گیرکرده بر گلوی‌شان بگویم بهتر است. از بغض‌های ناشنیده‌ی تیر شده بر گلوی‌شان. هرچند سکوت جایزتر است؛ اما حقیقت چیز دیگری است؛ چیزی نهفته که فقط کودکانی که عطش دست‌های نکشیده بر سرشان را دارند، می‌توانند راوی تمام این‌ها باشند. نمی‌دانم! نمی‌دانم اگر قرار باشد سوریه زبان باز کند، قطره قطره اشک‌های کودکان را روی خاکش خواهد شمرد. و یا خرابه‌ها سربه‌زیر می‌شوند که بالشت کودکان شده بودند؛ کودکانی با جثه‌های نحیف و لباس‌های وصله‌خورده! نه نه! این‌گونه بگویم بهتر است، وصله‌های لباس‌خورده. کودکانی که شجاعت را از پسِ مردمک‌های چشم خیس‌خورده‌ی‌شان می‌توان دید؛ کودکانی با دست‌های خالی، اما با قلب‌هایی پر از عشق. آن‌ها این‌گونه بودند؛ اما گوش بدهید، کودک است. هر چه‌قدر هم شجاع باشد، باز هم دلش برای بوی پدر تنگ خواهد شد. کودک است، امیدش دست‌های پرمحبت مادر است. کودک است، دنیایش رنگ دیگری است. فرشته است، فرشته. کودک گلویش کوچک است، توان تشنگی و بغض را باهم ندارد.

CAPTCHA Image