رادیو دَری؛ رادیویی برای دورترین روستاهای افغانستان

10.22081/hk.2017.64130

رادیو دَری؛ رادیویی برای دورترین روستاهای افغانستان


رادیو دَری؛ رادیویی برای دورترین روستاهای افغانستان

گفت‌وگو با زینب بیات مجری رادیو دَری

سعادت‌سادات جوهری

راستی شما چه‌قدر با رادیو ارتباط دارید؟ اصلاً رادیو را به عنوان یک دوست می‌پذیرید؟ راستش را بخواهید رادیو مخاطبان خاصی را می‌طلبد؛ مخاطبینی که با علاقه پیچ رادیوهای‌شان را در قدیم باز می‌کردند. حالا هم با تولد نسل جدید رادیو، با یک دکمه‌ی ساده، با یک اپلیکیشن در دسترس به راحتی می‌توانند با دوست‌شان که همان رادیوست، ارتباط برقرار کنند.

خانم «زینب بیات» یک شهروند افغانی است که مدت‌هاست با صدای گرمش در رادیو مشغول است. خانم بیات در سال 54 متولد شده و در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است.

باهم صحبت‌های خانم بیات را از پنجره‌ی گفت‌وگوی متفاوتی می‌خوانیم.

نحوه‌ی آشنایی شما با رادیو چه‌طور و چگونه بود؟

در دوران نوجوانی علاقه‌ی زیادی به کارهای فرهنگی و ادبی داشتیم. همین مرا کشاند به ارتباط با انجمنی که در آن دختران بزرگوار علامه شهید بلخی، به‌خصوص مرحوم خدیجه‌خانم بلخی در آن فعالیت داشتند.

آن‌جا مقاله می‌نوشتم، مجری بودم و در کنار دیگر بانوان هم‌وطن فعالیت می‌کردم. خدیجه‌خانم بلخی در آن سال‌ها یکی از گویندگان پیشکسوت رادیو بود و با توجه به اعلام نیاز رادیو به نیرو و شناختی که ایشان از من داشتند، مرا معرفی کردند. تست صدا از من گرفته شد و پذیرفته شدم.

از چه زمانی شروع به فعالیت کردید؟

می‌شود گفت از سال ۱۳۷۱، یعنی زمانی که سال سوم دبیرستان بودم، همکاری من با رادیو آغاز شد و تا سال ۱۳۷۴ به صورت رسمی پذیرفته شدم. هدف من در زندگی یک نوع تأثیرگذاری در اوضاع کشور و مردمم بود و در آن سال‌ها فعالیت در رادیو و برنامه‌سازی برای آن‌ها تا مقدار زیادی مرا به این هدف نزدیک می‌کرد.

برنامه‌های رادیو دری چه قالبی دارند؟

برنامه‌های رادیو در قالب‌های مختلف ساده، ترکیبی، نمایشی، ترکیبی نمایشی با موضوعات اجتماعی، فرهنگی، ادبی و سیاسی تولید می‌شود.  مرکز آن صدا و سیمای خراسان رضوی واحد برون‌مرزی و پخش آن در سرتاسر کشور افغانستان هست. البته در استان‌های خراسان رضوی، شمالی و جنوبی هم شنود دارد. خوش‌بختانه از برنامه‌های ما استقبال خوبی می‌شود و در ولایات مختلف در دوردست‌ترین روستاها، رادیوی ما شنونده دارد و بیش‌تر هم جوانان هستند.

در شکل‌گیری رادیو دری ارتباط بین افغانستان و ایران عمیق‌تر شده؟

بله، یقیناً چنین است. مردم ما وقتی پای برنامه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی رادیو می‌نشینند و از آن‌ها استفاده می‌کنند، حس دل‌بستگی بیش‌تری نسبت به ایران در وجودشان شکل می‌گیرد.

علاوه بر این‌که دو ملت ایران و افغانستان به زبان فارسی سخن می‌گویند و این هم‌زبانی و اشتراکات فرهنگی در برنامه‌های مختلف رادیو دری به خوبی نمود پیدا کرده و تأثیر گذاشته است.

اجازه بدهید خاطره‌ای برای‌تان نقل کنم. ما در برنامه‌ «آهنگ زندگی» که برنامه‌ی خانواده‌ی رادیو دری است و خودم مسئول این برنامه هستم، یک بار در بخش آشپزی در مورد خوراکی به نام «چنگالی» صحبت می‌کردیم که در افغانستان رایج است. تصور نمی‌کردم که این غذا در ایران هم رایج باشد. بعد پیامکی رسید از سوی یکی از شنوندگان ایرانی ما از گناباد که در گناباد هم این خوراکی رایج است و دقیقاً به همین نام چنگالی معروف است. برای خودم خیلی جالب و خوشایند بود که چه‌قدر ما دو ملت به هم نزدیک هستیم و در واقع یکی هستیم.

نوجوانی‌تان چه‌طور گذشت؟

نوجوانی من در مهاجرت گذشت در مشهد. با شور و هیجان، با آرمان‌گرایی، با زحمت و کار و مشقات خاصِ زندگی یک مهاجر. مهاجری که به خاطر جنگ، تمام دارایی و زندگی خودش را در کشورش جا گذاشته و دستش خالی خالی است. من و خواهرم زهرا دانش‌آموز دوره‌ی راهنمایی بودیم. روزها مدرسه می‌رفتیم و در کنار درس خواندن برای کمک به اقتصاد خانواده کار گلدوزی می‌کردیم. شب‌ها را بیدار می‌ماندیم تا برای کشورمان افغانستان روزنامه‌دیواری درست کنیم. مطلب می‌نوشتیم و در مدرسه، دختران هم‌وطن را جمع کرده بودیم و حتی برای مناسبت‌های تاریخی افغانستان سر صف برنامه اجرا می‌کردیم و سرود می‌خواندیم. با انجمن زنان افغانستان در مشهد هم ارتباط برقرار کرده بودیم و سعی می‌کردیم آن‌جا هم فعال باشیم. نمی‌دانم یک شور عجیبی در درونم مرا آرام نمی‌گذاشت و مرتب حرکت می‌داد.

رنگ نوجوانی به نظرم سرخ اناری است. طعمش هم ترش ملس.

شما همسر آقای محمدکاظم کاظمی، شاعر معروف افغانی هستید. آیا این ارتباط خانوادگی سکّوی پرشی برای شما بوده یا نه، شما مسیر خود را ادامه دادید؟

خب داشتن یک همراه خوب و یک هم‌سفر هم‌دل در زندگی برای رسیدن به مقصد خیلی مؤثر است که من خوش‌بختانه از این نعمت برخوردار بوده‌ام و همسر گرامی‌ام در این مسیر مرا همراهی و پشتیبانی خوبی کرده‌اند؛ البته نمی‌شود به عنوان سکوی پرش مطرح کرد؛ چون من از قبل مسیرم را انتخاب کرده بودم و هدفم را دنبال می‌کردم؛ حتی اگر در فضایی قرار می‌گرفتم که کمی پیمودن راه برایم سخت‌تر می‌بود.

فرزندان‌تان از این‌که در یک خانواده‌ی ادبی بزرگ می‌شوند چه حسی دارند؟ از این مشغله‌های والدین گِله نمی‌کنند؟

دخترانم ساره، مریم و نرگس در این فضا حس خوبی دارند. پارسی قند است و ادبیات آن هم شیرین است. زندگی در یک فضای ادبی روی جمله‌بندی و واژه‌هایی که به کار می‌برند، روی کتاب‌هایی که می‌خوانند و روی فضای ذهن و فکر و کلام و زندگی‌شان تأثیرگذار بوده است؛ چون در یک فضای هنری نفس کشیده‌اند و خوش‌بختانه راضی هستند. از مشغله‌های ما گله هم می‌کنند. بارها از هر کدام‌شان جدا جدا اعتراض شنیده‌ام:

- بابا چرا این‌قدر جلسه می‌رود؟ چرا تو رادیو می‌روی؟

- امروز من تو را کم دیدم مادر؟

و در برابر این سؤالات تلاش می‌کنم توجیه کنم که البته معمولاً پذیرفته‌شده نیست. سعی کنم که بغلش کنم و بهش آرامش بدهم. یادم هست ساره وقتی کوچک بود و هنوز کلمه‌ها را غلط ادا می‌کرد گفته بود: من داوو (رادیو)‌ را آتیش می‌زنم. چرا هر روز رادیو می‌روی مادر؟

تفاوتی در نوجوانی نوجوانان افغانستان و ایران می‌بینید؟

بله، تفاوت هست.  تفاوت در این است که نوجوانان افغانستانی با سختی‌ها و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند و نسبت به نوجوان ایرانی در شرایط سخت‌تری قرار دارند.

درس می‌خوانند. کار می‌کنند. امکانات و تجهیزاتی که یک نوجوان ایرانی دارد، در اختیار آن‌ها نیست. محدودیت دارند، ولی چون از کودکی با مشکلات روبه‌رو شده و با آن‌ها دست و پنجه نرم کرده‌اند، اراده‌ی محکمی دارند، پشتکار دارند و خستگی‌ناپذیرند.

در خود ایران هم اگر دانش‌آموزان افغانستانی را که در مدارس مختلف و در شهرهای مختلف ایران هستند ارزیابی کنیم، می‌بینیم که اکثر دانش‌آموزان افغانستانی، بچه‌زرنگ‌های کلاس هستند. این را معلمان ایرانی خودشان معترف‌اند. چرا؟ چون ارزش وقت و درس را بیش‌تر می‌دانند و می‌دانند که باید تلاش کنند و از فرصت‌ها بهتر استفاده کنند و مشکلات، آن‌ها را پخته‌تر کرده است.

CAPTCHA Image