کارواشها
سعیده موسویزاده
شیب کوه تند بود و آفتاب داغ
سیبهای آبدار پشت یک الاغ
طفلکی الاغ پیر بار میکشید
رفت و رفت و رفت تا به روستا رسید
بار را که بر زمین گذاشت
تشنه و نفسزنان
رفت پای رود
وای این عجیب بود
رود رفته بود
رود
در میان لولههای آب
در میان خانههای شهر بود
تا حیاط و فرش و کوچه آب نوشجان کنند
کارواشها
بنزهای گنده را به آب میهمان کنند
ارسال نظر در مورد این مقاله