ننه کلاغو

10.22081/hk.2017.63887

ننه کلاغو


ننه کلاغو

زهرا دیهیمی

از ذوق و شوق چنان کله‌معلقی زدم که نگو! انگار ببر بنگال شکار کرده‌ام. هوار زدم: «ای جانمی جان! با تیر کمون زدمش. اوووهوی زدمش! تیرم خطا نرفت.»

دویدم طرف جوجه‌کلاغ که دمر افتاده بود روی خاک، غار بی‌جانی کشید و به پهلو افتاد. از ترس قلبش روپ روپ می‌زد. بلندش کردم. بالش زخمی شده بود.

مادر جوجه‌کلاغ آمد. نمی‌دانم از کدام گوری پیدایش شد و از آن بالا شیرجه زد روی کله‌ی من و نوک زد توی پیشانی‌ام. کیش کیش کیش پراندمش؛ اما دور و بر من پر و بال می‌زد. غاااااااااار...

گفتم: «گم شو سیاه‌سوخته‌ی زغالی!»

تو این هیرو ویر سر و کله‌ی بابام پیدا شد. چشمش رفت کله‌ی سرش، از کوره در رفت. گوش بل بلی‌ام را پیچاند و کلی داد و قال راه انداخت: «وچ... نوچ... ای دستت بشکنه، باز دسته‌گل به آب دادی؟ ها؟»

شانه بالا انداختم و جوابش را ندادم.

حسابی حالم گرفته شد، بس که مادره، خودش را به کپر زد. گیج و منگ شد. فوری، جوجه را دادم دست بابام.

بابام تفی انداخت رو زمین و گفت: «بدجوری زدی لت و پارش کردی. دست از این جنگولک بازی‌ات وردار! یکی بزنه خرد و خمیرت کنه، چه حالی می‌شی؟»

بابام زخم جوجه را می‌شست و هی لغزک بارم می‌کرد. انگار تو دلم رخت می‌شستن، عجب غلطی کردم. غار و غور ننه کلاغو کم بود، غر غر بابام هم روش.

جوجه‌کلاغ را بردیم خانه تا زخمش خوب بشه. چه شبی بود! تا سرم می‌رفت روی بالش و چرتی می‌زدم، همه‌ی کلاغ‌های دنیا شیرجه می‌زدند توی سر و پکالم، نوک می‌زدن به سر و گوشم و عصبانی غااااااار می‌کشیدن. از خواب که می‌پریدم قلبم مثل تلمبه تاپ تاپ می‌زد. دیگر جرئت نداشتم بخوابم.

خلاصه تا چند روز جوجه را تر و خشک کردم. بالش خوب شد؛ اما پاش کج و کوله جوش خورده بود و می‌لنگید. توی مزرعه ولش کردم. نمی‌توانست پرواز کند. تا پر می‌کشید، با کله تالاپی هوار می‌شد روی زمین.

جان‌به‌لب شدم تا خیز برداشت و توی آسمان پر کشید. خورشید که از پشت ابر سرکی کشید، سر و کله‌ی مادر کلاغ هم پیدا شد. جوجه‌کلاغ معلقی زد و آواز شنگولی خواند: غاااار غااااار...

CAPTCHA Image