ب مثل: بپا احساساتت زردنبو نشه!
سوگل عصاری
یک عروس دریایی، نصف شب تک و تنها بین مرجانها در زیر آبها بود.
خرچنگ، روی صخرهای عروس دریایی را میدید. فکر خوبی کرد. رفت پیشش و یک سؤال پرسید.
- تو به این خوبی و زیبایی پس چرا تنهایی؟ حاضری زنم باشی عروس دریایی؟ من بداخلاق و سختگیر نیستم. من عاشق شدم؛ اما... عاشقتر هم میشم. بینظیره! ما دوتایی میتونیم با هم باشیم و به موسیقی ملایم آب گوش کنیم. خوشبختی برای من آسونه، وقتی تو اینجایی. آه، این آب چهقدر زیباست! هیچی هیچی، ولش کن. امشب چهقدر حرف زدم! حاضری زنم باشی عروس دریایی؟
اون عروس قبول کرد و گفت: «حاضرم!»
خرچنگ باورش نشد. سرخ و زرد شد، غش کرد!
ارسال نظر در مورد این مقاله