افطار /انتظار /خط پرواز /لحظه‌های این‌چنینی /دانه‌ی غمگین

10.22081/hk.2017.63882

افطار /انتظار /خط پرواز /لحظه‌های این‌چنینی /دانه‌ی غمگین


افطار

سیدمحمد هاشمی

مثل هر روز مادرم با شوق

نان و سبزی خرید از بازار

سفره را پهن کرد توی اتاق

گفت چیزی نمانده تا افطار

 

خواهرم ظرف و استکان را چید

مادرم آش و سبزی و نان را

پدرم تا غروب در خانه

ریخت عطر زلال قرآن را

 

ناگهان در مناره‌ی مسجد

عطر شیرین «ربّنا» پیچید

در دل کوچه و خیابان‌ها

بوی بال فرشته‌ها پیچید

انتظار

دوباره شب شکفته می‌شود

و روز خسته می‌رود

دوباره خانه‌ام پر از سکوت می‌شود

شکوفه می‌زند شبم

همان گلیم خستگی

دوباره می‌پرم ز خواب

دوباره می‌کنم شتاب

تو از تمام شاخه‌های من

جوانه می‌زنی

دوباره جمعه می‌شود

و من

اسیر انتظار می‌شوم

اسیر خستگی

اسیر زندگی

فاطمه عمادی‌پور

 

خط پرواز

سیدسعید هاشمی

می‌رسد خورشید از آن دورها

می‌گشاید سفره‌ای از نورها

می‌رسد صبح و میان باغچه

می‌شکوفد خنده‌ها و شورها

می‌دهد انگار بوی زندگی

بار گندم روی دوش مورها

باز با پرواز خود خط می‌زنند

برگ مشق صبح را زنبورها

می‌پرد یک‌باره خواب از چشم تاک

می‌رسد وقتی نسیم از دورها

غرق در عطر و طراوت می‌شود

صبح با خمیازه‌ی انگورها...

***

صبح، گویی صفحه‌ی نقاشی است

آفتاب آن را زده هاشورها...

لحظه‌های این‌چنینی

سمیرا زرقانی

باز هم تا آن سر جنگل

می‌روم آهسته آهسته

باز هم مه مثل یک دیوار

دور تا دور مرا بسته

 

لحظه‌های این‌چنینی را

دوست دارم، گرچه می‌ترسم

لحظه لحظه با خودم انگار

ارتباطم می‌شود محکم

 

دور هستم، دور دور دور

از تمام شهر و آدم‌ها

خوبی این لحظه‌ها این است

باز پیدا می‌کنم خود را

دانه‌ی غمگین

محبوبه کشاورز

یک شب خدا به دانه‌ی غمگین خسته گفت:

در سرنوشت دانه‌ی تنهای سربه‌زیر

از لطف ابر و نور، درختی‌ست سر بلند

درهای باز پنجره‌ات را فقط نبند

محبوبه کشاورز

CAPTCHA Image