قسمت سخت بهار
علی رهپو
3
«نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار»
میشود دنیا به کام شهریار
خوش به حال روزگار
میرود ویلایشان توی شمال
قاه قاه و قیل و قال
بعدتر هم که بساط چنگ و تار
خوش به حال روزگار
صبح استخر و جکوزی و سونا
با سهیل و سا... اینا!
عصرها هم چرخ توی بیشهزار
خوش به حال روزگار
اینطرف اما من و داداشرضا
با وانت بار بابا
گوجه داریم و کلم، کیوی، انار
ای بخشکی روزگار!
در تمام روزهای سبز عید
روزهای بازدید
گوجه میبینیم با یک تُن خیار
ای بخشکی روزگار!
قسمت سختش پس از تعطیلی است
حرف هر دمبیلی است
لاف از شیراز و کیش و پامنار
ای بخشکی روزگار!
----------------
باز در خدمت مامان هستیم
شیشهی پنجره را مامان شست
تکتک آجرها، کاشیها
سقف را، ساعت را
رادیو، تلویزیون
میز و یخچال و کمدها، همه را
در وان شست
وای مامان، مامان
راهپله، نرده
پشتبام و کولر
آسمان را حتی
ابرهای دودی
بال و پرهای کلاغان سیاه
همه را آسان شست
عید میآید و ما خانهتکانی داریم
جانفشانی داریم
مثل یک لشکرِ در حال شکست
شل و وارفته، ولی گوش به فرمان هستیم
باز در خدمت مامان هستیم
سعیده موسویزاده
ارسال نظر در مورد این مقاله