10.22081/hk.2017.63664

خیال عید / واژه‌های خوش‌مزه

خیال عید

هفتم عید بود، قبل ناهار

روبه‌رو: آسمان آبی و موج

ساحلی ماسه‌ای و اسکله‌ای

دسته دسته پرنده‌ها در اوج

 

بعدِ یک خواب توپ رؤیایی

بی‌خیال کلاس و درس و سؤال

هفتمین روز عید و تعطیلی

سفری ناب و شادمان به شمال

 

روی شن‌های نرم و خیس شمال

می‌دویدیم سمت قایق‌ها

دست‌های لطیف باد بهار

باز می‌خورد توی صورت ما

 

چهره‌ها شاد بود و پرخنده

دور ما موج و باد می‌چرخید

وسط خنده‌ها ولی ناگاه

پدرم با لگد به در کوبید

 

داد زد: «بچه‌جان! بیا بیرون

چه‌قدر طول می‌دهی آن‌جا؟

یک کمی فکرِ کلیه‌ی ما باش

دستشویی‌ست یا لبِ دریا؟»

 

------------------------

دو شعر از: علی مرادی

واژه‌های خوش‌مزه

ظرف‌های عزیز شیرینی

پسته‌های مرتب خندان

موزهای کشیده‌ی مانکن

تخمه‌های کدوی در فنجان

 

تا که آن توپِ پیر شلیکید

تا که سالی جدید برپا شد

این همه واژه‌های خوش‌مزه

همه رفتند توی حلق کمد!

CAPTCHA Image