سهم او
داود لطفالله
خسته بود
از چهارراه
از صدا
همهمه
از عبور پرشتاب چرخهای بیشمار
از بهار
از همه
آرزوی او سفر
رفتن شمال
مثل مهری و سحر
خوردن غذا
توی رستوران باغها
روبهروی او
بازی مدام رنگها، چراغها
خسته و کلافه بود
از چهارراه
از عبور عابران بیخیال و بینگاه
از فروش گل
در چهارراه
زیر پل
از صدای گاز و بوق و دود و دود
سهم او
از بهار
یک چراغ سبز بود!
---------------------------
بهار
مرضیه تاجری
آینه
تنگ ماهی گلی
هفتسین
سیب و سکه و سماق
خانه مملو از نگاه سبز زندگی.
پُر ز شور و اشتیاق
میدود بهار.
در هوای دلنشین صبح.
در میان باغچه
لابهلای شاخهها
باز میشود
چشم کوچک شکوفهها.
----------------------------
صف
سیدسعید هاشمی
باز شور و ازدحام
در میان سبزهزار
باز حرف و ولوله
توی دشت و کوهسار
باز ایستادهاند
سبزهها و لالهها
برگها و ژالهها
غنچهها و رنگها
ماسهها و سنگها
در صف بلند انتظار
سهرهها و سیمها
بند رختها و یاکریمها
یاسها و نردهها
شیشهها و پردهها
توی نوبتاند بیقرار
توی نوبتاند و باز
یک به یک بلیت میدهد به دستشان
مثل سالهای قبل، پیر روزگار
باز برگزار میشود
جشنوارهی گل و درخت
توی سالن همایش بهار...
------------------------------------
کتاب
سعیده اصلاحی
دستِ تو از قصه و از پند پُر
جیب من از پستهی لبخند پُر
حرف بزن، شعر بخوان در کلاس
ای دهنت از عسل و قند پر
تا بشود از نفس نوبهار
مدرسه تا آخرِ اسفند پر
ارسال نظر در مورد این مقاله