کتاب / بهار / صف / کتاب

10.22081/hk.2017.63661

کتاب / بهار / صف / کتاب


سهم او

داود لطف‌الله

خسته بود

از چهارراه

از صدا

همهمه

از عبور پرشتاب چرخ‌های بی‌شمار

از بهار

از همه

 

آرزوی او سفر

رفتن شمال

مثل مهری و سحر

خوردن غذا

توی رستوران باغ‌ها

روبه‌روی او

بازی مدام رنگ‌ها، چراغ‌ها

 

خسته و کلافه بود

از چهارراه

از عبور عابران بی‌خیال و بی‌نگاه

از فروش گل

در چهارراه

زیر پل

از صدای گاز و بوق و دود و دود

سهم او

از بهار

یک چراغ سبز بود!

 

---------------------------

بهار

مرضیه تاجری

آینه

تنگ ماهی گلی

هفت‌‌سین

سیب و سکه و سماق

خانه مملو از نگاه سبز زندگی.

پُر ز شور و اشتیاق

می‌دود بهار.

در هوای دل‌نشین صبح.

در میان باغچه

لا‌به‌لای شاخه‌ها

باز می‌شود

چشم کوچک شکوفه‌ها.

 

----------------------------

صف

سیدسعید هاشمی

باز شور و ازدحام

در میان سبزه‌زار

باز حرف و ولوله

توی دشت و کوهسار

 

باز ایستاده‌اند

سبزه‌ها و لاله‌ها

برگ‌ها و ژاله‌ها

غنچه‌ها و رنگ‌ها

ماسه‌ها و سنگ‌ها

در صف بلند انتظار

 

سهره‌ها و سیم‌ها

بند رخت‌ها و یاکریم‌ها

یاس‌ها و نرده‌ها

شیشه‌ها و پرده‌ها

توی نوبت‌اند بی‌قرار

 

توی نوبت‌اند و باز

یک به یک بلیت می‌دهد به دست‌شان

مثل سال‌های قبل، پیر روزگار

 

باز برگزار می‌شود

جشنواره‌ی گل و درخت

توی سالن همایش بهار...

 

------------------------------------

کتاب

سعیده اصلاحی

دستِ تو از قصه و از پند پُر

جیب من از پسته‌ی لبخند پُر

حرف بزن، شعر بخوان در کلاس

ای دهنت از عسل و قند پر

تا بشود از نفس نوبهار

مدرسه تا آخرِ اسفند پر

CAPTCHA Image