فراموشی

10.22081/hk.2017.63660

فراموشی


 

فاطمه نفری

بالأخره همه‌ی کارها تمام می‌شود. کارهای آخر سال و بدو بدوهای شب عید و خریدهای سال نو و چیدن وسایل سفره‌ی هفت‌سین که اگر یک سین کم باشد و سال تحویل شود، هیچ چیز به دلت نمی‌چسبد و تا آخر سال دائم به خودت می‌گویی که چرا از همه‌ی کارها عقب مانده‌ای و چرا و چرا...

بالأخره می‌نشینم سر سفره، با لذت نگاهی به هفت‌سین می‌اندازم و وقتی خیالم راحت می‌شود که همه‌چیز مرتب است، نفس راحتی می‌کشم و به سالی که گذشت فکر می‌کنم و سالی که پیش رو دارم.

چه روزها و ساعت‌هایی را پشت سر گذاشته‌ام! چه‌قدر دویده‌ام و دویده‌ام تا از گردونه‌ی زندگی بیرون نیفتم و چه روزها که دست به دعا شده‌ام تا چرخ زندگی‌ام درست بچرخد و چوب لایش نیفتد؛ اما یک چیز را فراموش نکرده‌ام؟ یا یک نفر را...

نمی‌دانم! انگار پارسال هم توی همین دقایق به او فکر می‌کردم!

چرا در آخرین تیک‌تیک‌های باقی‌مانده از سال، دچار این دلشوره‌ی عجیب شده‌ام؟ انگار مهم‌ترین کارم روی زمین مانده است و من هیچ تلاشی برایش نکرده‌ام! اصلاً انگار از لیست برنامه‌هایم پاک شده باشد که حالا یک‌دفعه یادش افتاده‌ام، و چه‌قدر دیر!

تا فکرهایم را روی هم بریزم، سال تحویل شده است و من قاتی دعای سال تحویل، فقط یک دعا از دستم برمی‌آید و پشیمانی‌ای که پارسال هم در همین ثانیه‌ها دامنم را گرفته بود!

اما ای آقای خوبم، تو به بدی و فراموش‌کاری من نگاه نکن! می‌دانم که تو به فکر دانه به دانه‌ی ما هستی و هیچ یک از ما را فراموش نمی‌کنی؛ می‌دانم که برای‌مان نه با عجله، بلکه با حوصله دعا می‌کنی و از خداوند بهترین‌ها را برای‌مان می‌خواهی. تو در این لحظات برایم دعا کن تا آرزوهایم برآورده شود؛ آرزوهایی که با آمدن تو، همه‌ی آن‌ها برآورده می‌شود... تو برایم خوب بودن و صاف بودن را بخواه، تا دعایم به گوش خداوند برسد؛ دعایی که در رأس همه‌ی آن‌ها این است: «اللهم عجل لولیک الفرج.»

CAPTCHA Image