سیدمحمد مهاجرانی
چند واحد فسقلی و پر از صدا
ششتا پایین، ششتا بالا
از صبح تا شب، از شب تا صبح اینجوریه قصهی ما:
اینوری شیپور میزنه
اونوری سنتور میزنه
پایینیمون خروس بیمحل که هیچ! بوقلمون و غاز داره
روبهرویی، زنگ درش، صدایی خطخطیتر از خمیازهی گُراز داره!
اینطرفی عاشق فیلم اَکشِنه، خونهش پر از صدای توپ و هفتتیره!
اون یکی عاشق جومونگ! خونهش پر از صدای اسب و شمشیره!
بالاییمون بدنسازه! وزنه و میل برمیداره
پایینیمون بازیگره
صدای اسب و اژدها درمیاره
پنجره را وا میکنیم، صدای بوق و گاز میاد
صدای تاختوتاز میاد
صدایِ «آی! گوجه خیار!
آی خونهدار! زنبیلو بردار و بیار!»
از پلهها، گرومب گرومب، صدای پا
از پشت در، داد و هوار بچهها، قهقههی همسایهها
با این حساب شما بگید، کی استراحت بکنیم؟
چهطور باید یه خواب راحت بکنیم؟
ارسال نظر در مورد این مقاله