عسل شهری
سعیده موسویزاده
گلهای شهری جای گرده، دوده دادند
شهد تمیز سمّی آلوده دادند
زنبورها دنبال آلونک پریدند
کندوی سوراخی خریدند
قند و شکر، نوشابهی پُرگاز خوردند
اما نمردند
کندویشان از دودهای تازه پر شد
صد جاش قُر شد
زنبورها با جز و وز بیرون خزیدند
جیغی کشیدند
نوزادهای نصفه و گیج و کچل تحویل دادند
یک دبه شیره عاقبت جای عسل تحویل دادند
--------------------------------------------
دعوای دو همسایه
فاطمه بختیاری
- چه بوی دلانگیزی!
- چه عطر روحافزایی!
- خودم اول دیدم.
- قبل از آنکه تو ببینی، من بوی آن را شنیدم.
- شنیدن کی بود مانند دیدن!
- جرئت داری دست بهش بگذار تا چشمهایت را دربیاورم.
- جرئت؟... همه از من حساب میبرند.
- حتماً موشهای فاضلاب حساب میبرند.
هر دو به طرف کیسه حمله کردند. یکی دُم دیگری را گاز گرفت. یکی پنجول دیگری را زخمی کرد. هردو آنقدر خسته شدند که به دیوار جوی تکیه دادند.
در همین موقع، چند پاکت دیگر تو جوی آب پرت شد.
موش گفت: «بفرما همسایه!»
موش دیگر گفت: «شما بفرما... این همه غذا هست! از دهان میافتد.»
ارسال نظر در مورد این مقاله