شب به‌خیر خرس قطبی! (ص 29)

10.22081/hk.2017.63498

شب به‌خیر خرس قطبی! (ص 29)


علیرضا لبش

پدر: این‌قدر گریه نکن.

پسر: هق هق.

پدر: لااقل بگو چرا گریه می‌کنی؟

پسر: هق هق.

پدر: مگر من چه گفتم؟

پسر: هق هق.

پدر: آهان، برای خرس‌هایی که وسط تکه‌های یخ گرفتار شده‌اند، گریه می‌کنی؟

پسر: هق هق.

پدر: تلویزیون اشتباه کرد پسرم. آن خرس‌ها حالا وسط تکه‌های بزرگ یخ، بازی می‌کنند.

پسر: هق هق.

پدر: خُب زمین دارد گرم می‌شود. تقصیر تو که نیست؟ مگر تو کاری کرده‌ای که زمین گرم شود؟

پسر: هق هق.

پدر: اصلاً فردا برای هر کدام از خرس‌ها یک یخچال ساید بای ساید می‌فرستیم قطب تا از گرما نمیرند. خوب است؟

پسر: هق هق.

پدر: می‌خواهی برای هم‌دردی با خرس‌ها کولر و یخچال را خاموش کنم؟

پسر: هق هق.

پدر: می‌خواهی از فردا با ماشین بیرون نرویم؟ می‌خواهی از فردا دوچرخه‌ سوار شویم که زمین بیش‌تر از این گرم نشود؟

پسر: هق هق.

پدر: اصلاً از فردا دوره می‌افتم و با یک بلندگوی دستی در شهر جار می‌زنم، که هیچ‌کس حق ندارد ماشینش را بیرون بیاورد. کارخانه‌ها باید تعطیل شوند. چه‌طور است یک سفر دور دنیا برویم و همه‌ی آدم‌های طرف‌دار محیط‌زیست را جمع کنیم و به خرس‌های قطبی کمک کنیم تا گرم‌شان نشود؟

پسر: هق هق.

پدر: اصلاً از فردا می‌رویم در جنگل زندگی می‌کنیم، بدون هیچ وسیله‌ای که لااقل ما دو نفر در گرم شدن زمین نقشی نداشته باشیم. خوب است؟

پسر: هق هق.

پدر: می‌خواهی بروم آن لحاف را از روی زمین کنار بزنم تا گرمش نشود؟

پسر: هق هق.

پدر: دست‌کم یک کلام بگو برای چه گریه می‌کنی تا شاید بتوانم کاری بکنم!

پسر: برای شکلات‌هایی که در قطب، آب می‌شوند.

CAPTCHA Image