این یک نفر


ام‌البنین، بالاتر از مادر

سیده‌اعظم سادات

 

مولا صدایش زد: «فاطمه!»

او با صدای مولا سری چرخاند. به چشم‌های مهربان و نافذش نگاه کرد. با صدایی آرام و لحنی مهربان گفت: «می‌شود مرا فاطمه صدا نکنید؟» چشم‌های مهربان مولا علی خندید. ابروهایش درهم رفت. سری تکان داد. دوباره فاطمه گفت: «وقتی که مرا فاطمه صدا می‌کنید، بچه‌ها یاد مادرشان می‌افتند و دلم آشوب می‌شود.» این بار نه فقط چشمان مولا، بلکه لب‌های ترک‌خورده‌اش نیز می‌خندید... حتماً برای انتخاب زیبایی که کرده بود.

* * *

ذهن ما آدم‌ها طوری است که با شنیدن بعضی از کلمه‌ها یاد بعضی چیزها می‌افتیم؛ مثلاً یکی از همین کلمه‌ها «نامادری» است. نامادری خانمی است که بعضی از پدرها بعد از فوت یا جدایی همسرشان با او ازدواج می‌کنند. این کلمه ناخواسته ما را به یاد بی‌مهری و بدجنسی می‌اندازد؛ مثلاً در داستان سیندرلا و سفیدبرفی یا... این مسئله کاملاً دیدنی و قابل لمس است. و حتی گاهی در اجتماع و اطراف هم شبیه این موارد را می‌بینیم؛ البته گاهی وقت‌ها نامادری‌ها آدم‌های خوبی هستند و این تصور و پیش‌داوری‌ ما آدم‌هاست.

خوب که در تاریخ اسلام نگاه کنیم، نامادری‌های مهربانی می‌بینیم. یکی از آن‌ها «بانو ام‌البنین» مادر حضرت ابوالفضل است.

وقتی که حضرت فاطمه زهراn به شهادت رسید، داغ سنگینی به دل دریایی امیرالمؤمنین و فرزندانش نشست.

پس از گذشت مدتی امیرالمؤمنین با برادر خود عقیل مشورت کرد تا برای او بانویی با اصل و نسب و از طایفه‌ای شجاع و دلاور انتخاب کند.

عقیل که به علم اصل و نسب اعراب آگاه بود، فاطمه بنی‌کلاب را معرفی کرد که البته پس از ازدواج با امام علیm با لقب «ام‌البنین» معروف شد. او از طایفه‌ای بود که ویژگی‌های مدنظر امیرالمؤمنین را داشت.

پدر ام‌البنین حزام بن خالد نام داشت. او نه فقط در شجاعت و دلاوری، بلکه از نظر راست‌گویی و مهمان‌نوازی نیز مثال‌زدنی بود. مادر ام‌البنین، ثمامه یا لیلی نام داشت. او نیز هم در اعتقادات و هم در راه و رسم همسرداری و آداب معاشرت بانوی تمام‌عیاری بود.

بانو ام‌البنین در سال‌هایی که در خانه‌ی امیرالمؤمنین زندگی می‌کرد، آن‌قدر با بچه‌های حضرت فاطمهn مهربان بود که مبادا رنج نداشتن مادر را احساس کنند. او با رویی گشاده فرزندان دختر پیامبرj را بر فرزندان خود ترجیح می‌داد و محبت و علاقه‌ی خود را طوری به آنان نشان می‌داد که فرزندانش نیز به این مسئله پی ببرند. او حتی به خاطر تشابه اسمی که با بانوی دو عالم داشت، به علی پیشنهاد داد که به جای فاطمه، که اسم قبلی وی بود، او را ام‌البنین صدا کند تا برای فرزندان فاطمهn یادآور رنج بی‌مادری نباشد و آن‌ها یاد مادر نازنین‌شان نیفتند.

ام‌البنین صاحب چهار فرزند پسر شد:

اول از همه، قمر بنی‌هاشم حضرت ابوالفضل‌العباس متولد شد، و بعد به ترتیب: عبدالله، جعفر و عثمان به دنیا آمدند، که نام پرافتخار هر چهار پسر ام‌البنین را در شهدای کربلا می‌بینیم. نسل ام‌البنین از سوی پسر قمر بنی‌هاشم «عبیدالله» ادامه یافت.

هنگامی که بشیر به فرمان امام زین‌‌العابدینm وارد مدینه شد تا مردم را از ماجرای کربلا و بازگشت اسرا باخبر کند، در راه ام‌البنینn را دید.

این بانوی بزرگوار با اشتیاق جلو رفت و پرسید: «ای بشیر! از امام حسینm چه خبر داری؟» بشیر با احترام گفت: «ام‌البنین، خداوند به تو صبر دهد! عباس کشته شد.»

ام‌البنین سری تکان داد و دوباره پرسید: «از حسین چه خبری داری؟»

بشیر از شهادت پسران دیگرش گفت؛ اما ام‌البنین پشت‌سرهم از امام حسینm می‌پرسید و با استواری می‌گفت: «فرزندان من و آن‌چه در زیر آسمان است، فدای حسین!»

وقتی که خبر شهادت امام حسین را شنید، ناله‌ای سر داد و به بشیر گفت: «ای بشیر، دلم را شکستی!»

این بانوی داغ‌دار از آن روز به بعد، هر روز به بقیع می‌رفت و نوحه می‌خواند. آن‌قدر عزاداری او جان‌گداز بود که مروان بن حکم با آن قساوت قلب گریه می‌کرد.

وقتی که زنان مدینه او را ام‌البنین صدا می‌کردند و تسلیت می‌گفتند، او با ناراحتی در قالب شعری زیبا پاسخ می‌داد: «ای زنان مدینه! دیگر به من ام‌البنین نگویید و مرا مادر شیران شکاری ندانید. برای من فرزندانی بود که به سبب آن‌ها ام‌البنین بودم؛ ولی اکنون دیگر برای من پسری نمانده، همه را از دست داده‌ام. آری، من چهار باز شکاری داشتم که آن‌ها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آن‌ها را قطع کردند و دشمنان با نیزه‌‌های خود، بدن‌های پاک آن‌ها را از هم متلاشی کردند و در حالی روز را به پایان بردند که همه‌ی آن‌ها با اجساد چاک چاک روی زمین افتاده بودند. ای کاش می‌دانستم آیا این خبر درست است که دست‌های فرزندم قمر بنی‌‌هاشم را از تن جدا کردند؟»

ام‌البنین پس از شهادت حضرت علیm با آن‌که جوان بود، ازدواج نکرد و با آن‌که مدّتی طولانی (بیش از بیست سال) را پس از آن حضرت زنده بود، به احترام ایشان تا پایان عمر تنها ماند.

او پس از رحلت حضرت زینبn از دنیا رفت و در قبرستان بقیع در کنار پسر رسول خداj، امام حسنm و فاطمه بنت اسد و دیگر بزرگان دین به خاک سپرده شد.

 

منابع:

- باقر شریف‌قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل‌ العباس.

- ذبیح‌الله محلاتی، ریاحین الشریعه، ج3.

- مامقانی، تنقیح المقال.

- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج42.

- احمد بهشتی، قهرمان علقمه.

- احمد لقمانی، سپهسالار عشق.

- محدثات شیعه، دکتر شهلا غروی نایینی.

- عبدالحسین مؤمنی، زندگانی قمر بنی‌هاشم باب‌الحوائج.

- ستاره‌ی درخشان مدینه حضرت ام‌البنینn.

- چهره‌ی درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباسm، ج1.

CAPTCHA Image