قصه‌های قرآن


آن عرب‌ها، هر سه نفرشان...

مجید ملامحمدی

عرب‌ها، هر سه نفر، سرانِ ریش‌سفید قبیله‌ی بنی‌ثقیف بودند. آن‌ها از اسب‌های خسته‌ی‌شان پایین آمدند. غلام‌های همراه‌شان افسار اسب‌ها را گرفتند و از آن‌جا بردند.

عرب‌ها، آن سه نفر، بی‌آن‌که دست‌ها و پاها و سر و روی‌شان را بشویند، شانه به شانه‌ی هم، به درون مسجد پا گذاشتند. بدن‌شان بوی بدی می‌داد. آن‌ها به پاکیزگی عادت نداشتند. کم می‌شد خودشان را تطهیر کنند و تمیز و خوش‌بو به جایی بروند.

حضرت محمدj به آن‌ها سلام کرد و حال‌شان را پرسید. عرب‌ها شانه به شانه و تنگ هم، درست در روبه‌روی پیامبرj به زمین نشستند. مسجد جای زیادی داشت، اما آن‌ها می‌ترسیدند با فاصله از هم بنشینند؛ چراکه هر کدام برای گفتن خواسته‌ی تازه‌ی قبیله‌، خود را عقب می‌کشید و نگاه به دهان دیگری می‌انداخت که او بگوید.

لبخند آرام حضرت محمدj از اضطراب و ترس آنان کاست. عربِ اولی به عربِ دومی اشاره کرد و عربِ دومی به عربِ سوم. عرب سوم در نهایت عرب اولی را نشان داد و گفت: «او خواسته‌های بنی‌ثقیف را بازمی‌گوید.»

چند مرد مسلمان که در پیرامون پیامبرj نشسته بودند، از کار آن‌ها در تعجب شدند.

- ای محمدj! ما با دو شرط با تو بیعت می‌کنیم:

شرط اول این‌که بت‌های خود را با دست خود نشکنیم.

شرط دوم این‌که به ما مهلت دهی تا یک سال دیگر بُت «عُزّی» را پرستش کنیم!

لبخند روی لب‌های حضرت محمدj رنگ باخت. آن چند مرد مسلمان خشمگین شدند.

- او چه می‌گوید؟

- آن‌ها برای پرستش عزّی(1) مهلت یک‌ساله می‌خواهند. چه‌قدر بیچاره!

حضرت محمدj آرام بود که فرشته‌ی وحی، پیام آسمانی تازه‌ای را به او رساند. آیه‌ای(2) که انعطاف و رحمت را بر آن بت‌پرستان جایز نمی‌دانست.

«و اگر فضل و مِهر خدا بر تو نبود، گروهی از آن‌ها قصد داشتند تو را [در داوری] از راه به در کنند؛ ولی آن‌ها جز خود را گمراه نکنند و به تو هیچ زیانی نرسانند و خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و فضل و بخشش خداوند بر تو بزرگ است(3).»

حالا آن عرب‌ها، هر سه نفرشان، از خشم گُرگرفته بودند و دنبال راه فرار بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. یکی از بت‌های سه‌گانه و معروف اعراب جاهلیت.

2. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 113‌.

3. ترجمه‌ی استاد ابوالفضل بهرام‌پور.

تفسیر مورد استفاده:

تفسیر نمونه، شرح سوره‌ی نساء.

CAPTCHA Image