این یک نفر/مالک‌اشتر، مالک دل‌ها


سیده‌اعظم سادات

دستش را روی درِ چوبی مسجد گذاشت و سرک کشید. تا او را دید، لب پایینش را گزید. پاورچین پاورچین جلو رفت. نزدیکش ایستاد تا نمازش تمام شود. سلام نمازش را که داد، چند قدمی جلو رفت. او آرام و بی‌صدا نشسته بود و زیر لب دعا می‌خواند. خم شد و یواشکی به صورتش نگاه کرد. پهنای صورتش از نم اشک می‌درخشید. با ترس، اثر زخم روی چشمش را وراندازکرد. زخم، چهره‌اش را پرابهت‌تر می‌کرد. کنارش نشست. بی‌اختیار صدای دوستانش در گوشش پیچید...

یکی با عصبانیت می‌گفت: «چه‌کار کردی؟... او لشکری را حریف است؛ آن‌وقت تو روی سر او زباله می‌ریزی؟...» آن یکی می‌گفت: «نمی‌شناسی‌اش؛ وگرنه از ترس موش می‌شدی... او سردار شجاع لشکر اسلام است.»

تا صورتش را به سمت او چرخاند، خم شد. گوشه‌ی عبای رنگ‌ورو‌رفته‌اش را در دست گرفت. آرام آرام روی حصیرهای شکسته‌ی مسجد افتاد. با صدایی آرام گفت: «ببخشید! شما را نشناختم. شرمنده‌ام برای کار زشتی که کردم. من همان کسی هستم که در بازار به شما بی‌ادبی کردم. از شما معذرت می‌خواهم. خواهش می‌کنم از مجازات من صرف‌نظر کنید!»

مرد بلندقد، دست بزرگ و نیرومندش را روی سر او گذاشت و گفت: «بلند شو!... اشتباه می‌کنی. به خدا قسم، من فقط به ‌خاطر دعا برای تو به مسجد آمدم! دلم برایت سوخت، وقتی دیدم بی‌دلیل مردم را آزار می‌دهی.»

مرد که تازه فهمیده بود مردانگی چیست، دلش می‌خواست یک قطره آب شود و فروبرود در زمین...

***

اگر امام علیm را دوست دارید و عشقش را در دل‌تان می‌پرورانید، حتماً مالک‌اشتر را هم می‌شناسید. او کسی است که پس از شهادتش، مولای متقیان فرمودند: «خدا رحمتش کند! او برای من آن‌چنان بود که من برای پیامبر خدا بودم.»

او دست راست امام علیm، مردی مقتدر، نیرومند و در عین حال، زاهد و عارف بود.

نام کاملش «مالک بن حارث عبد یغوث نخعی» است. قبل از بعثت پیامبرj متولد شد؛ اما از کودکی و نوجوانیِ او در تاریخ چیزی نیامده است. اصالت او از شاخه‌ی نخع، از قبیله‌ی منحج است که در یمن زندگی می‌کردند. او قبل از این‌که امیر بزرگ لشکر اسلام شود، رئیس قوم خود نیز بوده است.

در زمان خلیفه‌های اول و دوم نیز، در فتوحات شرکت می‌کرد و پس از نبرد قادسیه در کوفه ساکن شد. مالک، نقش مهمی در رهبری مردم برای بیعت با امام علیm داشته است و پس از به خلافت رسیدن حضرت، آن‌قدر همراه و یاورش بود که ایشان بارها در میان یاران‌شان فرمودند: «ای کاش در میان شما دو نفر مثل او و بلکه یک نفر مثل او داشتم!»

او مردی قوی‌هیکل، با چهره‌ای پرابهت بود. شمشیرش را «لج»، یعنی درخشنده هم‌چون آب روان می‌نامیدند. از شجاعت و رشادت مالک، هرچه بگوییم کم گفته‌ایم. رشادت‌ها و دلاوری‌های او، در جنگ‌های صدر اسلام مثال‌زدنی است. او در جنگ‌های زیادی مثل: «جمل، صفین، نهروان و... شرکت داشته و با جان و دل شمشیرزده است. اصلاً، لقبی هم که او را با آن می‌شناسیم، ثمره‌ی همین شجاعت‌ها و رشادت‌هاست. «اشتر»، یعنی کسی که پلک چشمش برگشته و مالک، این زخم چشم را از جان‌فشانی‌هایش در جنگ یرموک، مقابل رومی‌ها یادگار داشته است.

اگر می‌خواهید از شجاعت‌های مالک بیش‌تر بدانید، باید این سخن «ابن‌ابی‌الحدید» را بخوانید: «خدا پاداش مادرى را بدهد که مردی چون مالک‌اشتر را پرورش داده است! اگر کسی قسم بخورد که خداوند متعال میان عرب و عجم شجاع‌تر از او، جز استادش علىm نیافریده است،  من بر او ترس گناه ندارم!»

شاید برای شما جالب باشد بدانید مالک‌اشتر از معدود کسانی است که پیامبر اسلامj در پیش‌گویی‌های غیبی خود، او را مردی صالح و مؤمن یاد کرده است.

زمانی که ابوذر در حالت احتضار بود و مرگ را احساس می‌کرد، به نزدیکانش گفت: «پیامبر در جمع یاران خود فرمودند که یکى از شما در فلات دورافتاده‌اى مى‌میرد و گروهى از مؤمنان بر جنازه‌اش حاضر مى‌شوند و آن کس من هستم که در بیابان ربذه از دنیا مى‌روم و عده‌اى مؤمن از راه خواهند رسید و مرا کفن و دفن خواهند کرد...» طولى نکشید عده‌اى از مسلمانان از راه رسیدند و او را کفن و دفن کردند. از جمله‌ی این افراد، مالک‌اشتر بود که پیش‌نماز آن گروه شد و بر جنازه‌ی ابوذر نماز گزارد.

دعاى مالک کنار قبر ابوذر، چه‌قدر دل‌نشین است وقتی که می‌گوید:

«بارپروردگارا! این ابوذر صحابى و یار رسول خداست که تو را در میان بندگانت پرستش کرد و در راه تو با مشرکان جنگید و در دین تو تغییرى ایجاد نکرد؛ ولی اگر ناحقی مى‌دید، با قلب و زبانش اعتراض مى‌کرد و برای همین به او ستم کردند، تبعید شد و از حقش محروم گردید. او تحقیر و کوچک شد تا آن‌که در غربت، تنها جان سپرد. بارپروردگارا! آنان که او را محروم و از سرزمین هجرت و حرم رسول خداj بیرونش کردند، هلاک و نابود گردان.» آن‌گاه دیگران آمین گفتند.

از آن‌جایی که مالک‌اشتر هم برای یاری رساندن به امام علی از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد و هم از نظر قدرت بیان و توانایی جسمی، در جایگاه بالایی بود، امام علیm ایشان را به سرزمین مصر فرستاد؛ چون برای اداره‌ی مصر شخصی مانند مالک‌اشتر لازم بود تا با حیله‌های معاویه و عمروعاص مبارزه کند.

در نامه‌ای که امیرالمؤمنین به مردم مصر نوشته، این‌گونه از مالک یاد کرده است: «بنده‌ای از بندگان خدا را سوی شما فرستادم که در زمان ترس، چشمش خواب ندارد و در هنگام خطر، از دشمن نمی‌ترسد. او مالک پسر حارث از طایفه‌ی مذحج است؛ پس گفته‌های او را بشنوید و به فرمان او که مطابق حق باشد، گردن نهید. اکنون با همه‌ی نیازی که به او دارم، نزد شما فرستادم که خیرخواه‌تان است.» البته نامه‌ی کامل و راه و روش مردم‌داری و حکومت‌داری برای حاکمان، در نهج‌البلاغه آمده است.

مالک‌اشتر نیز برای پیروی از فرمان مولایش بار سفر بست و در سال 37 هجری‌قمری، از کوفه خارج شد.

در بین راه، با شخصی به نام «نافع» آشنا شد که خود را فقیر و نیازمند معرفی می‌کرد؛ در حالی که او منافقی بدخواه بود و هدفی نداشت جز مسموم‌کردن مالک‌اشتر. او با ظاهری ساخته‌شده جلو رفت و با زهری کاری که در شربتی ریخته بود، این انسان بزرگ را مسموم کرد. وقتی اطرافیان مالک به این مسئله پی‌بردند که نافع فرار کرده بود و او از درد به خود می‌پیچید. مالک با نوشیدن شربت زهرآلود، در واقع شربت شیرین شهادت را نوشید، روح بلندش به حضرت حق نزدیک شد و تا ابد جاودانه ماند. مولای متقیان، با شنیدن این خبر ناگوار چنین فرمود: «خدا مالک را رحمت کند! او برای من آن‌چنان بود که من برای پیامبر خدا بودم.» از آن سو، معاویه و عمروعاص به شادی پرداختند و نافع را مورد محبت خود قرار دادند.

اما از آن‌جا که خون او در رگ فرزندانش نیز جریان داشت، نام اسحاق، یکی از پسرانش را بین شهدای دشت نینوا می‌بینیم و ابراهیم نیز در قیام خون‌خواهانه‌ی مختارثقفی، فرمانده سپاه بوده و به انتقام‌جویی از حضرت اباعبداللهm و اهل‌بیتش پرداخت. از مهم‌ترین کارهای او، جنگ با ابن‌زیاد و کشتن قاتلان امام حسینm است. بین فرزندان ابراهیم نیز، محمد و قاسم از راویان حدیث بوده‌اند.

مزار این یار بزرگوار امیرالمؤمنین، در کشور مصر،  منطقه‌ای به نام «القلج (القلاج)» در شمال شرقی قاهره، نزدیکی شهر «الخانکه» مشرف به کوه «الخضراء» است.

منابع:

1. محمدی‌اشتهاردی، محمد(1372)؛ مالک‌اشتر، ص ۱۸۸، چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی.

2. الاعلمی الحائری، محمدحسین؛ دائرة‌المعارف الشیعة العامة، ج۲، ص۱۳۱.

3. ذهبی (1413)؛ سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵، چاپ نهم، بیروت: مؤسسة الرسالة.

4. ابن‌اثیر (1379)؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۴، به نقل از علی نظری‌منفرد، قصه‌ی کربلا، ص۶۷۰، چاپ ششم، قم: انتشارات سرور.

CAPTCHA Image