اتاق مشاور


اتاق مشاور

مهدیس حسینی

کارشناس روان‌شناسی بالینی

 

● فرار از مدرسه

سلام مشاور عزیز! سال قبل من کار زشتی انجام دادم. راستش پدر و مادرم درباره‌ی من کمی سخت‌گیری می‌کنند و من نمی‌توانم به‌راحتی هر جایی بروم! به دلیل همین، سال قبل یک روز از مدرسه فرارکردم و با دوستم به سیرکی که به شهرمان آمده بود، رفتیم؛ البته فردای آن روز معلم‌ها و پدر و مادرم فهمیدند و مرا تنبیه کردند. من هم فهمیدم کارم خیلی اشتباه و خطرناک بوده؛ اما پدر و مادرم از آن روز به بعد، بیش‌تر مراقب من هستند؛ مثلاً نمی‌گذارند من با هیچ‌یک از دوستانم رفت‌وآمد داشته باشم. هر کجا که می‌روم، پدرم مرا تعقیب می‌کند؛ حتی وقتی خودشان مرا به نانوایی می‌فرستند، دنبال من می‌آید تا ببیند چه‌طور می‌روم و کجا می‌روم. به نظر شما آیا من می‌توانم کاری کنم که آن‌ها از این کارهای‌شان دست بردارند؟

ج. ر- مشهد

* سلام دوست خوبم!

نامه‌ی‌تان را خواندم. خوش‌حالم از رفتاری که انجام داده‌اید، پشیمان هستید. شاید دیگر لازم نباشد به شما بگویم تا چه اندازه کار خطرناکی انجام داده‌اید! ممکن بود برای‌تان هر اتفاق خطرناکی بیفتد. به پدر و مادرتان حق می‌دهم نگران شما باشند؛ اما درست نیست اگر اشتباه کرده‌اید، دیگر به شما اعتماد نکنند. به نظر خودتان بهتر نبود با پدرتان صحبت می‌کردید و از او می‌خواستید برای بردن شما و دوست‌تان به سیرک، پارک یا سینما همراهی‌تان کند؟ خودتان را جای پدرتان بگذارید. شاید بگویید اگر من بودم، به فرزندم اجازه می‌دادم که به‌راحتی هرجایی دوست دارد برود! اما به حرف ساده است، در واقعیت و در عمل شما هر چه‌قدر هم که به فرزندتان اعتماد داشته باشید، ترس از این‌که خدای نکرده بیرون از منزل برایش اتفاقی بیفتد، باعث می‌شود کمی روی رفت‌وآمدهای او حساس باشید! دوست من! هیچ‌چیز بهتر از این نیست که رابطه‌ی شما با والدین‌تان دوستانه باشد. چرا تلاش نمی‌کنید از احساسات خود با آن‌ها صحبت کنید؟ اگر صحبت‌کردن برای‌تان سخت است، در نامه‌ای برای‌شان بنویسید از اشتباهی که در گذشته مرتکب شده‌اید، پشیمان هستید و دوست دارید آن‌ها اشتباه‌تان را فراموش کنند و مثل گذشته به شما اعتماد داشته باشند. سعی کنید هر جا که می‌خواهید بروید، از مادر و پدرتان تقاضا کنید شما را همراهی کنند. به مرور زمان، در این رفت‌وآمدها آن‌ها به شما اعتماد خواهند کرد. فراموش نکنید راه سختی در پیش دارید! یک اشتباه کوچک از طرف شما، باعث شده است تا پدر و مادرتان دیگر مانند گذشته به شما اعتماد نکنند؛ پس صبوری به خرج دهید و سعی کنید مانند یک دوست، رابطه‌ی‌تان را با پدر و مادرتان التیام ببخشید. با آن‌ها صحبت کنید و بگویید می‌دانید تعقیب‌تان می‌کنند؛ حتی زمانی که شما را دنبال کاری می‌فرستند که خودشان خواسته‌اند. از آن‌ها بخواهید اشتباه گذشته‌ی‌تان را ببخشند و به شما فرصت دوباره بدهند. امیدوارم بتوانید موفق شوید! صبور باشید و تلاش کنید با دوستی و مهربانی با والدین‌تان، اعتمادِ ازدست‌رفته را بازگردانید.

 

● مشکلی که من دارم، شاید هیچ‌وقت حل نشود! مشکلم این است که پدر و مادرم قدیمی هستند و قدیمی فکر می‌کنند. مادرم چون چادری است، فکر می‌کند من هم حتماً باید چادری باشم؛ اما من فکر می‌کنم دوران چادر گذشته است؛ اصلاً دوران حجاب گذشته. من دوست دارم لباس‌های زیبا و رنگی بپوشم و به خیابان بروم. من دوست دارم دوست‌هایم را خودم انتخاب کنم. شاید اصلاً من با هیچ‌یک از دختران مدرسه‌ی‌مان نتوانم دوست شوم و بخواهم با یک پسر دوست شوم! چه ایرادی دارد؟

م. ه- از ساری

سلام به دوست خوبم!

متأسف شدم که گفتید دوران حجاب گذشته است! دوست عزیزم! چه کسی گفته که دوران حجاب به سر آمده است؟ این نظر شخصیِ شماست. قرار نیست که همه با آن موافق باشند. من یک سؤال از شما دارم. در کجای اسلام و قرآن گفته شده است که پوشیدن لباس‌های زیبا و رنگی حرام یا مکروه است؟ چه کسی گفته که در انتخاب دوستان خود آزاد نیستید؟

همیشه همه‌چیز در قالب و جایگاه خود ارزنده و زیباست. من از شما چند سؤال دارم.

کاش نوشته بودید که چند سال دارید! تصور کنید ازدواج کرده‌اید. اگر بدانید همسرتان قبل از ازدواج با شما، با دختران بسیاری در ارتباط بوده است، چه احساسی پیدا می‌کنید؟ مثلاً بدانید که قبل از ازدواج با شما با صمیمی‌ترین دوست‌تان، مدتی دوست بوده‌اند. آیا برای‌تان مهم نیست؟ آیا قبول می‌کنید با چنین شخصی اصلاً ازدواج کنید؟ اگر قبول بکنید، آیا رابطه‌ی‌تان را با دوست‌تان حفظ می‌کنید یا با او قطع رابطه می‌کنید؟ اصلاً از کجا معلوم که بعد از ازدواج همسرتان تمایل به ادامه‌ی دوستی با دوستان دختر سابقش را نداشته باشد؟ از کجا معلوم که...

عذاب‌آور است، نه؟

می‌گویید اگر بخواهم با یک پسر دوست شوم، چه ایرادی دارد؟ خودتان چه فکر می‌کنید؟ آیا فکر می‌کنید تنها یکی است؛ با یکی شروع می‌شود و تا چشم به هم بزنید، به صدها نفر خواهد رسید. بعد از دوستی با هر نفر، متوجه می‌شوید بخشی از قلب و احساس‌تان را برای فردی بی‌ارزش به هدر داده‌اید. افرادی که، بیش‌تر از آن‌که برای فهم و شعورتان ارزش قائل شوند، شما را برای خوش‌گذرانیِ لحظه‌ای خود می‌خواهند.

نوشته بودید که دوست دارید لباس‌های شاد و رنگی بپوشید و به خیابان بروید. چه کسی گفته که نمی‌توانید؟ می‌توانید مانتوهای سبز و آبی بپوشید یا شال‌های زرد و صورتی به سر کنید؛ اما حجاب خود را نیز حفظ کنید. دوست خوبم! فکر نمی‌کنید بیش‌تر از همه‌ی این حرف‌ها، شما نیازمند توجه دیگران هستید. بیایید و با خودتان روراست باشید! آیا محتاج این نیستید که دیگران در خیابان از صورت شما تعریف کنند یا بگویند چه‌قدر خوش‌تیپ یا خوشگل هستید؟ شاید اقتضای سن‌تان باشد؛ اما فراموش نکنید روی یک درخت، آن سیب‌هایی باارزش‌تر هستند که بر شاخه‌های بالاتر روییده‌اند! سیب سرخی که بر شاخه‌ای نزدیک‌تر به سطح زمین روییده است، خیلی زودتر احتمال چیده‌شدنش به دست هرکسی وجود دارد. سیب سرخ بالای درخت، در دورترین نقطه‌ی قابل‌دسترسی، از آنِ کسی است که زحمت دست‌یابی به آن را به جان می‌خرد. نمی‌دانم متوجه منظورم شده‌اید یا نه؟ امیدوارم بیش‌تر از آن‌که فکر کنید همه‌چیز جبری است، سعی کنید با منطق، همه‌چیز را بررسی کنید! اگر با پوشیدن چادر مشکل دارید، مانتوهای مناسب تهیه کرده و سعی کنید زیبایی را به نوعی دیگر در خودتان جست‌وجو کنید. فراموش نکنید زیبایی و تمدن، به بی‌حجابی و داشتن حداقل پوشش نیست؛ اگر این‌گونه بود، حیوانات از ما در تمدن و زیبایی پیشی می‌گرفتند؛ چراکه آن‌ها هیچ لباسی به تن نمی‌کنند. یک سؤال دیگر: شما تا به حال انگشتر گران‌قیمتی داشته‌اید؟ مثلاً مروارید یا برلیان. تصور کنید چنین انگشتری قیمتی دارید. چگونه از آن مراقبت می‌کنید؟ آیا وقتی آن را از دست‌تان درمی‌آورید، با احتیاط درون جعبه‌اش می‌گذارید و در جای امنی از آن مراقبت می‌کنید که دور از دسترس دزد باشد؟ یا نه، از دست‌تان درمی‌آورید و هر سویی که شد پرتاب می‌کنید؟ به مادرتان حق بدهید که بخواهد باارزش‌ترین جواهر زندگی‌اش را با  پنهان‌کردن، از دست دزدان در امان نگه‌دارد. اگر او به شما اصرار دارد که حجاب خود را حفظ کنید، تنها برای این است که هر کسی از راه رسید، اجازه‌ی دیدن این جواهر را نداشته باشد.

تا به حال این داستان رو شنیده‌اید:

یک پسر انگلیسی به یک پسر ایرانی می‌گوید: «چرا خانم‌های‌تان با مردها دست نمی‌دهند؟ یعنی آن‌قدر به مردهای‌تان اعتماد ندارید؟»

پسر ایرانی می‌گوید: «آیا در کشور شما، هرکسی می‌تواند با ملکه دست بدهد؟»

پسر انگلیسی عصبانی شده و می‌گوید: «ملکه فرد عادی نیست! فقط با افراد خاص دست می‌دهد.»

پسر ایرانی می‌گوید: «خانم‌های سرزمین من، همه ملکه‌اند!...»

دوست خوبم! امیدوارم خودت به‌خوبی متوجه شده باشی! ملکه‌بودن مهم است. چرا نباید مثل ملکه‌ها رفتار کنید؟ چرا نباید ملکه باشید؟*

CAPTCHA Image