معرفی کتاب


حتی یک دقیقه

معصومه‌سادات میرغنی

 

]می‌دانست چه‌طور باید بی‌آن‌که توجه کسی جلب شود، تلفن آژانس مسافرتی دوست عموسهیل را پیدا کند. می‌دانست چه‌طور باید آخر شب با چراغ خاموش و بی‌سروصدا ساکش را ببندد. می‌دانست چه‌طوری از شیرینی‌های توی جعبه بردارد تا کسی بو نبرد چندتایی گم شده است. می‌دانست چگونه باید شماره تلفن‌هایی را که می‌گیرد، از روی حافظه‌ی تلفن پاک کند. می‌دانست چه‌طور جلوی خانم سورمه‌ای‌پوش آژانس مسافرتی، نقش بازی کند و بلیت را از چنگش درآورد... اما فکر این یکی را دیگر نکرده بود؛ این‌که یک تلفن بی‌موقع، یک تعارف بی‌دلیل، یک خودشیرینی بی‌حساب و کتاب، همه‌ی نقشه‌هایش را نقش‌برآب کند و آن همه پنهان‌کاری، زمینه‌چینی و حساب و کتاب‌های میلی‌متری را، که فکر می‌کرد مو لایِ درزشان نمی‌رود، دود کند و بفرستد هوا.

رها، آرام خودش را از لای در می‌کشد تو و در را با پایش هُل می‌دهد عقب تا بسته شود. سعید با حرص می‌رود تهِ پذیرایی و رو به پنجره می‌ایستد و دست‌هایش را پشتش قلاب می‌کند. مینو سرش را برمی‌گرداند و با نگاهی پر از سؤال، به چشم‌های رها زُل می‌زند. انگار در آن‌ها دنبال کلمه‌ای، خطی یا نوشته‌ای می‌گردد! کسی چیزی نمی‌گوید. چند ثانیه می‌گذرد یا چند دقیقه؟ یا چند ساعت؟ نمی‌داند.

هیچ‌کس حرکتی هم نمی‌کند؛ مثل فیلمی که دکمه‌ی pause‌اش را زده باشند؛ یا نه، مثل بطری نوشابه‌ای که تکانش داده باشند و روی میز گذاشته باشند تا یکی بی‌هوا برود سراغش و درش را بپیچاند و یک‌دفعه... همه بی‌حرکت مانده‌اند؛ بی‌صدا، منتظر... و هیچ‌کس جرئت ندارد دست به سمت بطری ببرد. سعید، نه از جرئت بیش‌تر که انگار از کلافگی، برمی‌گردد به سمت میز و ساکِ قرمز را می‌چرخاند و برانداز می‌کند: «به سلامتی تشریف می‌برید سفر؟» توی صدایش احترام نیست؛ خشم است و قهر. مینو چشم از رها برنمی‌دارد. رها جوابی نمی‌دهد و حرکتی نمی‌کند. باید صبر کند، باید فکر کند، باید قدم‌های بعدی‌اش را بادقت بردارد، باید حرکت‌های قبلی را در ذهنش مرور کند، از کجا بو برده‌اند؟ کدام حرکت اشتباه؟ کدام حرفِ نابجا؟

فقط می‌داند نقشه‌اش را فهیمده‌اند؛ اما چه‌طور؟ چه‌وقت؟ شاید از آژانس مسافرتی تلفن کرده‌اند! شاید به دنبال چیزی گم‌شده کمدش را گشته‌اند و ساک را پیدا کرده‌اند!

نه، بعید است! یادش می‌آید که بلیت هنوز توی کوله‌اش است و نامه در جیبش. کمی آرام می‌شود. باید دروغی سرهم کند. توی ذهنش ماجرایی درست می‌کند. سه روز تعطیل است و می‌خواهد برود خانه‌ی ارغوان و تصمیم داشته هر وقت هر دو بودند- یعنی امشب- ازشان اجازه بگیرد... یا نه، بهتر است بگوید قرار است عموسهیل او را با بچه‌های تیمِ کوه‌نوردی ببرد کلک‌چال. بهانه‌هایی احمقانه؛ اما شاید بعد بشود یک‌جوری راست و ریس‌شان کرد؛ مثلاً یواشکی به عموسهیل تلفن کند و بخواهد جلوی آن‌ها فیلم بازی کند. قبلاً هم برایش از این کارها کرده بود...]

رها، دختر نوجوانی است که زندگی خوب و آرامی دارد؛ اما یک روز که پدر و مادرش سرکارند، آرامش او به‌هم می‌خورد. او در یکی از کشوهای کمد خانه، شناس‌نامه‌ی باطل‌شده‌ای را می‌بیند و شک می‌کند، رها سروستانی یا رها مقدم؟ متولد بم؟

رها شک می‌‌کند که بچه‌ی مینو است یا نه؟ اما به پدر و مادرش حرفی نمی‌زند و تصمیم می‌گیرد دنبال حقیقت به شهر بَم برود. او کنار شناس‌نامه‌های توی کشو، یک دسته نامه هم پیدا می‌کند که بی‌اسم و امضا، اما خطاب به مینو، مادرش است. چند گل سر کوچک هم در همان جعبه، پیچیده در نایلونی بسیار خاکی می‌بیند. رها چنان درگیر شناس‌نامه و هویتش می‌شود که از درس و مدرسه‌اش جامی‌ماند. مدیر مدرسه از مینو می‌خواهد دخترش را نزد مشاور ببرد. رها در مشاوره‌ی اول، حرفی نمی‌زند و خیلی قرص در برابر صحبت‌های مشاور، سکوت می‌کند. رها قرار است برای مسابقه‌ی جهانی شطرنج به اردو برود. او موفق می‌شود مدال نقره را کسب کند. رها دختر زرنگی است و آرام نمی‌نشیند. به اینترنت می‌رود و با توجه به سال تولدش به اطلاعاتی درباره‌ی زلزله‌ی بم و چگونگی تولد و پدر و مادر واقعی‌اش دست می‌یابد. رها ساکش را می‌بندد و می‌خواهد به بم برود که لو می‌رود...

«حتی یک دقیقه کافی است»، نثری شیرین و دوست‌داشتنی دارد. آتوسا صالحی در این کتاب، رها و موقعیتش را به خوبی به تصویر کشیده است. نویسنده متولد 1351 و اهل تهران است. او از سال 1369 فعالیت حرفه‌ای (نوشتن) خود را با مجله‌ی سروش نوجوان آغاز کرده است. او یکی از سردبیران «مجله در مجله» نیز هست. با همشهری، هفته‌نامه و روزنامه‌ی آفتابگردان، روزنامه‌ی شرق، ایران و... همکاری داشته است. خانم صالحی بیش از سی عنوان کتاب دارد؛ از جمله: مثل همه، مثل هیچ‌کس‌ (که جایزه‌ی بانوی فرهنگ وزارت ارشاد و تندیس و لوح تقدیر سلام‌بچه‌ها را از آنِ خود کرده)، روایت قصه‌های شاهنامه (دارنده‌ی لوح زرین و دیپلم افتخار جشنواره‌ی مطبوعات کانون پرورش فکری) مجموعه‌شعر دریای عزیز (دارنده‌ی لوح زرین و دیپلم افتخار جشنواره‌ی کتاب کانون پرورش فکری دو بار و قلم بلورین و دیپلم افتخار جشنواره‌ی مطبوعات وزارت ارشاد)، مجموعه‌شعر با اجازه‌ی بهار، جیرک و جورک در بهار و تابستان، فرزند سیمرغ، ماشین قشنگ من کاهو (ترجمه)، سی‌وپنج کیلومتر امیدواری (داستان‌ترجمه)، افسانه‌های شاهنامه (9 جلد)، کسی خواب میمون‌کوچولو را ندیده و...*

 

CAPTCHA Image