قصه‌ها و شخصیت‌ها


 

ملّانصرالدین، قهرمان  دوست‌داشتنی لطیفه­ها

لعیا اعتمادی

انسان همواره  از گذشته­های دور، به چیزهای خنده­دار، علاقه­مند بوده و طنز و لطیفه، در زندگی او جایگاه مهمی داشته است. یکی از شخصیت‌های مهم طنز که شهرت بسیاری دارد، ملانصرالدین است؛ شخصیتی خیالی که وجود خارجی ندارد و در طول تاریخ، هر زمان که مردم می­خواستند، به انتقاد از ظلم و بی­عدالتی پادشاهان و فرمان‌روایان خود بپردازند، از این شخصیت استفاده کرده و حرف­های‌شان را از زبان او بیان می­کردند؛ در واقع ملانصرالدین نماینده‌ی کلامی مردم بود، تا با ظرافت، خنده و طنز حرف­های آن‌ها را بگوید. در سرزمین­های مختلف، به ملانصرالدین نام­های مختلفی  داده­اند؛ از جمله‌ی این نام­ها­، خوجا، خواجه، ملا، افندی، خواجه‌نصرالدین و ملانصرالدین است. تاریخ دقیقی درباره‌ی تولد و مرگ او به دست نیامده؛ اما آن‌چه از تحقیقات برآمده، ملانصرالدین در حدود سال 1228 میلادی، در شمال غربی خاورمیانه، که امروزه ایران نامیده می­شود، به دنیا آمده و در سال 1392 میلادی مرده و مرقد او هم، در آق‌شهر، از توابع قونیه، در کشور ترکیه است.

یکی از شخصیت­های مهم و معروف در داستان‌های ملانصرالدین، خرِ اوست؛ خری که با هیچ خر دیگری در دنیا قابل مقایسه نیست. خر ملانصرالدین آن‌قدر به او نزدیک است که تقریباً جزو خانواده­اش به حساب می‌آید و همه‌جا همراه ملّاست.

ملّا، در لطیفه­های خود در قالب انسانی ساده، زودباور و خنده­دار ظاهر می­شود که کارهایش همه برعکس است و باعث خنده‌ی مردم می­شود؛ اما او در پشت این قیافه‌ی خنده­دارش، به دنبال حکمت و جهان­بینی بزرگی است؛ در واقع  لطیفه­های ملا، هدف‌شان خنداندن مردم نیست؛ بلکه او با لطیفه‌هایش از یک سو، هوشیاری مردم را تبلیغ می­کند و به آنان راه درست زندگی‌کردن را نشان می­دهد و از طرف دیگر ساده‌لوحی، خرافات، تنبلی، عوام‌فریبی و حماقت را به باد انتقاد می‌گیرد.

داستان­های ملانصرالدین، الهام‌بخش داستان بسیاری از نویسندگان دنیا بوده و هست و هرگز تازگی و نوآوری خود را از دست نداده و در هر زمان، جذابیت خودش را داشته است. یکی از علت­های جذابیت و برتری لطیفه­های ملانصرالدین بر لطایف دیگر، نکته‌سنجی و کوتاه‌بودن آن­هاست؛ و همین مسئله باعث شده، لطیفه­های او در بسیاری کشورها، از جمله ترکیه، عراق، هندوستان و حتی آمریکا شهرت پیدا کند و به زبان­های مختلفی از جمله انگلیسی، روسی، یونانی و فرانسه ترجمه شود. در پایان تعدادی از این لطیفه­ها را با هم می­خوانیم.

پدر جحی، سه ماهی بریان به خانه برد. جحی در خانه نبود. مادرش گفت: «این را بخوریم؛ پیش از آن‌که جُحی بیاید.»

سفره بنهادند. جحی بیامد. دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان کرد و یکی کوچک در میان آورد. جحی از شکاف در دیده بود. چون بنشستند، پدرش از جحی پرسید: «حکایت یونس پیامبر شنیده­ای؟»

 گفت: «از این ماهی بپرسیم تا بگوید.»

سر پیش ماهی برده، گوش بر دهان ماهی نهاد و گفت: «این ماهی می­گوید که من آن زمان کوچک بودم، اینک دو ماهی دیگر از من بزرگ‌تر در زیر تخت‌اند؛ از ایشان بپرس تا بگویند.»

****

روزی ملا خرش را در بازار به دلال سپرد که بفروشد. خودش هم گوشه­ای به تماشا ایستاد.

 دلال شروع کرد به تعریف از خر: «آهای مردم! بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است. خری است جوان، تند و کارکن. بیا که تاجرش ورشکسته شد.»

ملا با خودش گفت: «خر به این خوبی را چرا خودم نخرم.»

جلو رفت، خر را از دلال خرید به خانه برد و قضایا را برای عیالش تعریف کرد.

عیال ملا گفت: «من هم امروز معامله‌ی خوبی کردم. وقتی شیر­فروش داشت شیر برایم می­کشید، یواشکی دست‌بندم را انداختم توی ترازو تا شیر بیش‌تری بدهد.»

****

پسر خردسالِ جُحی از خانه به در آمد.

کسی از او پرسید: «پدرت کجاست؟»

گفت: «در خانه است و دروغ بر خدا می­بندد.»

پرسید: «چگونه؟»

گفت: «آینه در دست گرفته، صورت خود مشاهده می­کند و می­گوید: الحمدلله الذی اَحسنَ خَلقی و خُلقی؛ سپاس آن خدای را که نیکو ساخته است صورت و سیرت مرا!»

CAPTCHA Image