شعر/ایستگاه اتوبوس


ستایش طاهری- مرکز سنجان- 13ساله


من خسته‌ام

در ایستگاه نشسته‌ام

با ناامیدی

چشم‌‌ها را بسته‌ام

***

عقربه‌‌ها در ساعتم

می‌دوند انگار، آه!

با ترس و بی‌زاری

کردم نگاهی به راه

***

راه بود طولانی

اما بودم ناچار

انگار ساختمان‌ها

روی سرم شد آوار

***

با لب‌های بسته

کاغذها دسته‌دسته

می‌روم به سوی راه

خیلی هستم خسته

چه روزهایی کِی می‌شه

درِ مدرسه بسته

CAPTCHA Image