پرواز
مهنا جلایی- کلاس پنجم- اراک
بلیتها برای اینکه به تو برسند، نوبت به نوبت قیمتهایشان را پایین میآورند و قطارها برای اینکه زودتر به تو برسند، خودشان را با آخرین سیستمهای جهان بهروز میکنند. ریلهای قطار برای اینکه به تو سلام بدهند، همه راهشان را به سوی ایستگاه سلام کج میکنند. کودکان برای اینکه به پیشت بیایند، پساندازهایشان را یواشکی داخل جیب باباهایشان میگذارند تا مبادا برای پول بلیت کم بیاورد. تابلوهای وسط راه، هی سبز میشوند و برای اینکه زودتر به تو برسند، هی مینویسند: «ده کیلومتر تا حرم، پنج کیلومتر تا حرم.» بچهها کولهباری از دعاهای عموها، عمهها، خالهها و داییها را با خودشان میآورند. ساکها خود را چرخدار میکنند تا زودتر به تو برسند و دوستداران کبوتر، کبوترهایشان را میآورند و در آسمان تو پرواز میدهند. همه رسیدهاند. حالا همه دلهایشان را پیش تو پرواز میدهند: یا امام رضا m !
شاید... عارفه صادقی- 14 ساله- تهران اگر آسمانها بگریند و دوباره چترها را بگشاییم، اگر نسیم برایمان آرامش بیاورد و دوباره درها را ببندیم، اگر برف ببارد و از خانهیمان به بهانهی سرما بیرون نیاییم، آنکس که آنقدر برایش دعا میکنیم و میگوییم: «بیا بیا!» چهقدر برایش آمادهایم؟ وقتی بیاید و چتر بگشاییم، چرا بیاید؟ ... شاید این جمعه آنکس که منتظرش هستیم با باران بیاید! شاید...!
ارسال نظر در مورد این مقاله