نقد کتاب/قندآباد


 

زهرا داودآبادی

«قندآباد» نوشته‌ی آقای «سیدسعید هاشمی» کتابی با محتوای طنز نوجوان است که مانند دیگر نوشته‌های ایشان زیبا و اثرگذار است. اگرچه این داستان به نظر طنز می‌آید، اگر به عمق این نوشته و مخصوصاً انتهای این داستان توجه کنیم، متوجه می‌شویم منظور از اثرگذاری این داستان چیست.

داستان مربوط به معلمی است که برای تدریس به مدرسه‌ای در قندآباد آمده و از همان روز اول با پسری به اسم سکندر آشنا می‌شود که این آشنایی زیاد خوب و خوش‌آیند نیست.

سکندر، طبق نوشته‌ی آقای هاشمی پسری یک‌چشم است که چشم دیگرش را بر اثر خشونت یک معلم از دست داده و از آن پس داستان بین سکندر و معلم‌ها شروع می‌شود. این پسر کمی مخوف و نیز احساسی است که کنار هم قراردادن این اخلاق‌های مخالف هم، کار ساده‌ای نیست؛ اما در این داستان با در کنار هم قراردادن این اخلاق‌ها، شخصیت باورنکردنی از یک پسر ساخته شده که بسیار برای داستان لازم است. در مقابل شخصیتِ سکندر، معلمی قرار دارد که بسیار باحوصله و مقاوم است؛ اما گاهی هم از کوره درمی‌رود و خشمگین می‌شود که واقعاً حق دارد؛ چون هر کس دیگر هم جای ایشان بود همان روزهای اول سکندر را اخراج می‌کرد، چه برسد به این‌که سعی کند با او مذاکره کند و البته درصدی از ملاحظه‌کردن او به‌خاطر قلندر، برادر سکندر، مرد جاافتاده‌ای است که در روستا هوای آقامعلم را دارد.

در طول داستان، با این‌که مهر و محبتی بین شخصیت‌های اصلی داستان، یعنی سکندر و آقامعلم نیست؛ اما پایانی پرمهر و دل‌نشین دارد.

ناگفته نماند اسم‌هایی که در این داستان به کار رفته، جذابیّت داستان را دوچندان کرده است؛ مانند سکندر، قلندر، بی‌بی‌ترمه، عیدی و...

این را هم باید گفت نبودن عکس‌العمل از طرف آقامعلم که واقعاً خواننده را آزار می‌دهد هم، زیبایی چشم‌گیری به داستان بخشیده است.

CAPTCHA Image