کارخونه‌ی یخ


 

سیدناصر هاشمی

 

اشتباهی

پسر جوانی دو سال می‌رود سربازی؛ کارت را که نشانش می‌دهند، می‌گوید: «ای بابا! اینو که دارم، گواهی‌نامه می‌خوام.»

 

جواب ابلهانه

نادانی سوار اتوبوس می‌شود. راننده می‌گوید: «دستت لای در نره.»

نادان هم می‌گوید: «ممنون! سرت لای در نره.»

 

رانندگی

خانمی که تازه رانندگی یاد گرفته بود، پشت فرمان نشست. چراغ قرمز شد، حرکت نکرد. نارنجی شد، حرکت نکرد. سبز شد، حرکت نکرد. افسر رفت کنار ماشین خانم و گفت: «خانم محترم! شرمنده ما همین سه رنگ را بیش‌تر نداریم؛ هیچ کدام پسندتون نشد؟»

 

انشا

انشای داریوش در کلاس پنجم با موضوع: «از عمرتان چه فهمیدید؟»

- من از عمرم چه فهمیدم؟ نفهمیدم چه فهمیدم؛ همان اندازه فهمیدم که فهمیدم نفهمیدم.

 

سنّ دروغ‌گویی

پدر: «پسرجان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی‌گفتم.»

پسر: «پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغ‌گویی را از چه سنی شروع کردید؟»

 

جانورشناسی

از دخترکوچولویی می‌پرسند: «نظرت راجع به مار چیه؟»

می‌گه: «حیوان خیلی خوبیه؛ اما حیف که همه‌اش دُمه.»

 

توخالی

یک روشن‌فکر از نویسنده‌ای می‌پرسد: «شما از اصطلاح «خلأ دردناک» زیاد استفاده می‌کنید؛ مگر ممکن است چیزی هم خالی باشد، هم درد کند؟»

نویسنده می‌گوید: «عجیب است! مگر شما تا حالا سردرد نگرفتید؟»

 

گم‌شده

به پسری می‌گویند: «تو منی، من توام. حالا تو کدومی؟»

پسر با گریه می‌گه: «نامردا! گمم کردید.»

 

آدم‌های روانی

از روان‌پزشکی پرسیدم: «شما چه‌طور متوجه می‌شوید که یک فرد روانی به بستری‌شدن احتیاج دارد؟»

گفت: «ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چای‌خوری، یک فنجان و یک سطل جلو فرد روانی می‌گذاریم. بعد از او می‌خواهیم وان را خالی کند.»

من گفتم: «حتماً آدم سالم سطل را انتخاب می‌کند؛ چون بزرگ‌تر است.»

روان‌پزشک گفت: «نه! آدم سالم درپوش چاه وان را برمی‌دارد. شما دوست داری تختت کجای اتاق باشه؟»

 

پیامک‌های یخمکی

* تا حالا دقت کردید ما به بانک اعتماد می‌کنیم و پول‌های‌مان را آن‌جا می‌گذاریم؛ ولی بانک به ما اعتماد ندارد، حتی خودکارهایش را هم زنجیر کرده است.

* یک بار توی امتحان جغرافیا سؤال دادم: «آیا می‌دانید طولانی‌ترین رود ایران چه نام دارد؟»

یکی از شاگردان هم توی ورقه‌اش نوشته بود: «بله.»

* زمانی که میلیون پول بود، ما میلیون رو نداشتیم! الآن که میلیارد پوله، باز ما اون میلیون رو نداریم؛ چنین خانواده‌ی باثبات و موفقی هستیم ما!

* بعد از بردهای تیم ملی والیبال، همه‌ی مردم ریختن توی پارک‌ها و دارن والیبال بازی می‌کنند. خدا رو شکر می‌کنم که تیم ملی شمشیربازی‌مون تا حالا برنده نشده.

* تنها برتری ما از نسل‌های قبلی‌ و بعدی‌مان این است: هر روز که بخواهیم می‌توانیم دوش بگیریم؛ نسل قبل از ما حمام نداشت و نسل بعد از ما آب نخواهد داشت.

* با پسرخاله‌ام رفتیم مرکز انتقال خون. یک کیسه خون ازش گرفتن بیهوش شد. مجبور شدند دو کیسه خون بهش تزریق کنند تا حالش خوب بشه.

* بابام می‌گه: «اول گوش کن ببین چی می‌گم؛ بعد یا قبول کن یا برو فکراتو کن، بعد قبول کن.» پدرم خیلی دموکراته.

CAPTCHA Image