مریم قلعهقوند
چشمهایم را روی هم میگذارم و تا سه میشمارم...
بعد به آرامی باز میکنم؛ اما هنوز نیامده! حتماً با من قهر کرده... مادر را میگویم! بعدازظهر وقتی آن دامنی را که دوخته بود نشانم داد، اخم کردم، رویم را برگرداندم و به تندی گفتم: «این دامن را نمیخواهم. من دامن چیندار دوست دارم!»
مادر، شبها قبل از خواب به اتاقم میآید. پتویم را تا روی شانههایم بالا میکشد و با دستان گرمش صورتم را نوازش میدهد؛ اما امشب... نیامده! میدانم با من قهر کرده.
پاورچین از اتاق بیرون میروم.
مادر کنار چرخ خیاطی خوابش برده. دامن چیندار هم کنار دستش است. بغضم را در گلو فرومیبرم. کشانکشان پتویی از اتاق میآورم. رویش میکشم و همانجا در کنار مادر میخوابم.
ارسال نظر در مورد این مقاله