تقویم


روز‌های دی‌ماه
سعید عسکری

 

2 دی، 30 صفر، شهادت حضرت امام رضا m

مرد تا دوستش را دید با خوش‌حالی به طرفش رفت و گفت: «زیارت قبول ابن ابی‌کثیر.»

ابن ابی‌کثیر حالت عجیبی داشت؛ گاهی لبخند می‌زد و گاهی چهره‌اش مضطرب می‌شد. دوستش پرسید: «چرا آشفته‌ای، مگر اتفاقی افتاده است؟»

آری. اتفاق عجیبی برایم افتاده است. در کنار خانه‌ی خدا ایستاده بودم. علی بن موسی‌الرضا m را دیدم. من هنوز تردید داشتم که امام بعد از امام موسی‌کاظم m کیست؟ با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟»

هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا m اشاره‌ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است . »

خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده‌ام و با صدای بلند چیزی گفته‌ام؛ اما خوب که فکر کردم، یادم آمد حتی لب‌هایم هم تکان نخورده‌اند! با شرمندگی به امام رضا m نگاه کردم و گفتم: «آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید.»

ابن ابی‌کثیر بغض کرده بود و دیگر توان سخن گفتن نداشت .

 

4 دی، ولادت حضرت عیسی m

در روایتی نقل‌شده است: روزی حضرت عیسی m با حواریون از راهی می‌گذشتند. ناگاه به مردار گندیده‌ی سگی رسیدند. حواریون گفتند: «چه‌قدر این سگ بوی بدی دارد و متعفن است!» حضرت عیسی m فرمود: «این سگ چه دندان‌های سفید و خوش‌آیندی دارد.» ایشان با این سخن به حواریون آموختند که در کنار بدی خوبی را نیز می‌توان دید . »

 

10 دی، شهادت امام حسن‌عسکری m

تا زنگ خورد از کلاس زدم بیرون. بعضی از بچه‌ها نگاهم می‌کردند و پوزخند می‌زدند. اولین باری بود که نمره‌ی ریاضی‌ام از همه کم‌تر شده بود. حوصله نداشتم با کسی حرف بزنم. محسن صدایم کرد؛ ولی جوابش را ندادم. گفتم شاید او هم می‌خواهد مرا دست بیندازد! نزدیک راه‌پله‌های حیاط رسیدم. هنوز صدایم می‌زد. یک‌دفعه دستش را روی شانه‌ام گذاشت. من هم برگشتم و با عصبانیت دستش را از روی شانه‌ام برداشتم و کمی هلش دادم. محسن تعادلش را از دست و از روی چند پله زمین افتاد. با نگرانی به طرفش رفتم. از دهانش خون می‌آمد. همان موقع کیف پولم را به من داد و اشاره کرد که توی کلاس افتاده بوده. از خودم خیلی خجالت کشیدم. کمکش کردم به طرف دستشویی حیاط برویم تا دست و صورتش را بشوید. نگاهم به نوشته‌ی روی دیوار افتاد؛ حدیثی از امام حسن‌عسکری m بود :

«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کلِّ شَرٍّ؛ خشم، کلید هرگونه بدی است . »

بارها این حدیث را دیده بودم؛ اما هیچ‌وقت مثل الآن معنی آن را درک نکرده بودم .

 

19 دی، 17 ربیع‌الاول، ولادت پیامبر مهربانی حضرت محمد j و روز اخلاق و مهر

پیامبر عزیز اسلام در یکی از مسافرت‌ها با اصحاب خود در سرزمینی خالی و بی‌آب و علف برای استراحت فرودآمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند. حضرت فرمودند: «هیزم جمع کنید.»

اصحاب گفتند: «یا رسول‌الله! ببینید این سرزمین چه‌قدر خالی است؛ هیچ هیزمی دیده نمی‌شود.»

پیامبر فرمودند: «در عین‌حال هر کس هر اندازه می‌تواند جمع کند.» اصحاب روانه‌ی صحرا شدند. با دقت روی زمین نگاه می‌کردند و هر شاخه‌ی کوچکی که می‌دیدند برمی‌داشتند. هرکس هر اندازه توانست ذره‌ذره جمع کرد و با خود آورد .

همه‌ی افراد هرچه جمع کرده بودند، روی‌هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت پیامبر فرمود: «گناهان کوچک هم مثل همین هیزم‌های کوچک هستند . ابتدا به نظر نمی‌آیند و این‌ها جمع می‌شوند و یک روز می‌بینید از همان گناهان کوچک که به چشم نمی‌آمد، انبوه عظیمی از گناه جمع شده است.»

 

19 دی، 17 ربیع‌الاول، ولادت امام جعفرصادق m

در میان امامان، عصر امام صادق m منحصربه‌فرد بوده و شرایط اجتماعی و فرهنگی عصر آن حضرت در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است؛ زیرا حکومت آن دوره از نظر سیاسی، دچار ضعف و تزلزل شده بود؛ لذا فرصت ایجاد فشار و اختناق به امام و شیعیان را (مثل زمان امام سجاد m ) نداشتند. این دوران، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق m و شیعیان و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت علمی و فرهنگی آنان بود. در این دوره، امام صادق m توانستند شاگردان زیادی تربیت کنند؛ شاگردانی که در دوران خود از بزرگ‌ترین دانشمندان عصر خود بودند .

 

20 دی، شهادت امیرکبیر

 

26 دی، فرار شاه از ایران

ساعت دو بعدازظهر بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد. فریاد شادمانی جمعیت به هوا رفت. چراغ اتومبیل‌ها روشن شد. بوق‌ها به راه‌افتاد. غلغله شهر را برداشت. جمعیت به شور آمده و هر کدام به طریقی نفرت خود را از شاه نشان دادند؛ برخی اشک شوق می‌ریختند، گروهی هم نقل‌ونبات پخش می‌کردند. جمعی نیز عکس‌های حضرت امام خمینی q را بین سرنشینان اتومبیل‌ها پخش می‌کردند .

ساعت حدود چهار بعدازظهر روزنامه‌های اطلاعات و کیهان با تیتر «شاه رفت» منتشر شدند. تیتر روزنامه‌ها از همیشه درشت‌تر بود. مردم روزنامه‌ها را بر سر، دست گرفته بودند و به یک‌دیگر نشان می‌دادند .

برخی بین کلمه‌ی «شاه» و «رفت» ابرو باز کرده، با دست کلمه‌ی «در» را اضافه کرده بودند. در نتیجه تیتر روزنامه‌ها به صورت «شاه در رفت» خوانده می‌شد. مردم به مجسمه‌ی شاه حمله کردند، آن را پایین کشیدند و پرچم‌های الله‌اکبر را به جای مجسمه‌های خردشده‌ی شاه، نصب کردند. شادی و شعف مردم پس از شنیدن خبر دررفتن شاه دیدنی بود و خاطر آن روز هرگز از ذهن ملت فراموش نمی‌شود. فرار شاه از ایران، از حوادث مهم تاریخ انقلاب اسلامی است و حدود یک ماه بعد از آن انقلاب اسلامی پیروز شد.

27 دی‌، شهادت نواب صفوی

29 دی‌ماه، روز غزه

CAPTCHA Image