سرمقاله/آمدن...


 

فاطمه بختیاری

 

به همین زودی رسیدم آخر پاییز؛ آخر فصل رنگ‌ها. یک ماه که مثل برق و باد می‌گذرد. ما هم می‌دانیم که می‌گذرد. حالا هی نگران باش! هی استرس داشته باش؛ اما همه‌ی این‌ها اشتباه است. باید جنبید؛ اما نه با نگرانی. باید تلاش کرد؛ اما نه با عجله که کار شیطان است. هر چیزی حدی دارد. حد من و تو چه‌قدر است؟ این را فقط و فقط خود ما تعیین می‌کنیم؛ با کارهای‌مان و افکارمان. حتماً می‌پرسید چه ربطی به پاییز دارد. ربطش را می‌گویم. لطفاً عجله نکنید!

پاییز، مجال دیدن است. مجال دیدن برگ‌هایی که در بهار و تابستان فقط سبز بودند و حالا هزار رنگ شده‌اند؛ زرد، نارنجی، ارغوانی، سرخ و...

حال و هوای ما هم همین‌طور است؛ یک روز خوش‌حالیم، یک روز ناراحت، یک روز سالمیم، یک روز مریض؛ اما همه‌ی روزها هستیم و امید داریم. نمی‌توان یک روز امید داشت و یک روز نداشت. امید را همیشه باید با خودمان همراه کنیم. پاییز هم امید دارد؛ امید به آمدن در سال آینده، امید به دیدن ماه مدرسه، امید به دیدن شما نوجوان‌های فعال و پرنشاط. پاییز همیشه می‌آید و می‌داند زیبایی هر فصل را به آمدن است. او آمدن را با تکرار اشتباه نمی‌گیرد. ما هم بودمان را با تکرار اشتباه نگیریم. با آمدن و زندگی‌کردن معنی کنیم.

CAPTCHA Image