خواب‌های من


خوا‌ب‌های من

سیداحمد مدقق

نهال نارنج

خواب دیدم نهالی نارنج کاشته‌ام در باغچه. نارنج‌ها شکوفه دادند. بعد باد آمد. اهل کوچه آمده بودند، شکوفه‌های سفید نارنج را ببینند. باران آمد. همه چتر داشتند؛ حتی گربه‌های روی دیوار. چترها، بالای سرشان، در باد شنا می‌کردند.

بوی نارنج می‌آمد. نارنج کوچکی، در دستان دخترکی بود که روسری بنفش روشن داشت.

از خواب که پریدم، نور کم‌رنگ و ملایم شب‌خواب، رواندازم را آبی کرده بود. میومیوی نرم گربه‌ای از باغچه می‌آمد که بچه‌گربه‌اش را صدا می‌کرد.

 

غروب صحرا

سیداحمد مدقق

شتری یک‌کوهانه شده بودم. رنگم، سفید بود و در کنار بقیه‌ی شترهای خاکستری، خیلی توی چشم بودم. یک هفته‌ی تمام بدون لحظه‌ای استراحت و یا آب و غذا در حال حرکت بودیم. طوفان شد. دنیا را شن گرفت. شترها با چشمان باز به حرکت‌شان ادامه دادند. من چشمم را بستم. گم شدم. دو بار دهانم را باز کردم تا جیغ بزنم، دهانم پر از گرد و خاک شد؛ غروب صحرا، رنگ‌های نارنجی و خاکستری، فریاد شترها، صحرا را پر کرده بود.

از خواب که پریدم، سخت تشنه‌ام شده بود. اطراف رخت‌خوابم دست می‌دوانیدم و دنبال کوزه‌ی آب می‌گشتم.

زیر درخت انجیر

سیداحمد مدقق

خواب دیدم تمام خاطرات گذشته‌ام به عکس‌های سیاه و سفید بدل شده‌اند؛ عکس‌هایی ترک‌خورده، در آلبومی قدیمی که جلدی رنگ‌پریده داشت. آلبوم را تندتند ورق می‌زدم و به دنبال صفحه‌هایی می‌گشتم که در کنار هم بودیم. در همه‌ی عکس‌ها تنها بودم. با زیرپیراهن، زیر درخت انجیر حیاط، کنار فواره‌ی پارک، وقتی اولین شلوار جین آبی عمرم را پوشیده بودم. جلوی حرم امام رضا A در حالی که دست روی سینه داشتم با موتور هوندای عموحسن که همان‌طور خاموش ادای تک‌چرخ‌زدن را درمی‌آوردم، آلبوم را ورق زدم، ورق زدم و ورق زدم.

از خواب که پریدم، صدای جیرجیرکی از بین درزهای دیوار آجری حیاط می‌آمد.

 

CAPTCHA Image