معرفی و نقد کتاب/جایی برای بی‌تربیت‌هات


(نگاهی به کتاب جزیره‌ی بی‌تربیت‌ها!)

معصومه‌سادات میرغنی

 

«ساعت سه بعدازظهر، زن‌عموی چاق و صبور، پادشاه را فرستاد تا برایش یک کیسه‌ی آرد بخرد. جلو سوپرمارکت، آقای جوانی که کت و شلوار قهوه‌ای داشت، پادشاه را با کیسه‌ی آردش دید.

- پدرجان، شما می‌خواهید با این کیسه‌ی آرد سنگین، از خیابان رد بشوید؟

- آره... چون کیسه‌ی آرد، نمی‌تواند تنهایی از خیابان رد بشود!

- نه... اجازه بدهید کمک‌تان کنم. من با کمال میل در خدمت‌تان هستم. ده ثانیه بیش‌تر طول نمی‌کشد. بعدش ما آن طرف خیابانیم.

- ده ثانیه؟ تو واقعاً می‌خواهی ده ثانیه به یک پیرمرد خسته و مریض کمک کنی؟ مگر خیال داری فقط با دستمالت، دماغم را بگیری؟

آقای کت‌وشلوار‌قهوه‌ای، کیسه‌ی سنگین آرد را برداشت و لق‌لق‌زنان، روی دوشش گذاشت. پادشاه فوری رفت و پنج کیسه‌ی آرد دیگر خرید. بعد آن‌ها را هم یکی یکی، روی شانه‌ها و سر آقای کت‌وشلوار‌قهوه‌ای گذاشت.

- این‌ها را نسیه خریدم. پیش خودم گفتم حالا که وسیله هست، چرا خالی برویم؟

آقای جوان کمی دور و برش را نگاه کرد تا ببیند پادشاه درباره‌ی کدام وسیله حرف می‌زند. به هر حال، پادشاه، آقای جوان و شش کیسه‌ی آرد، به این طرف خیابان رسیدند. وقتی آقای جوان، کیسه‌ها را روی زمین گذاشت، پادشاه او را نشناخت. چشم‌هایش را مالید و گفت: «ببخشید قربان! شما کسی را با کت و شلوار قهوه‌ای و موهای مشکی این اطراف ندیدید؟ تقریباً هم‌قد و قواره‌ی شما بود، البته چهل سال جوان‌تر!

- نه پدرجان! چنین کسی را ندیدم. مگر شما گم شده‌اید؟ نشانی خانه‌ی‌تان یادتان نمی‌آید؟

آقای جوان بعد از این حرف‌ها، شروع کرد به تکاندن آرد سفید از روی سر و کت و شلوارش.

- هان! خودتی؟ چرا مثل روح پدربزرگم شده‌ای؟ اگر استراحت کردنت تمام شده، راه‌بیفت بریم.

آقای جوان گفت: پدرجان! من باید برگردم، جلو سوپرمارکت با همسرم قرار دارم. بنا بود من از محل کارم بیایم و او هم از خانه بیاید، بعد قدم‌زنان با هم برویم باغ‌وحش.

پادشاه دوباره گونی‌ها را روی شانه و سر آقای جوان چید. بعد کف دست‌های آردی‌اش را برای تمیزکردن، به هم کوبید.

- تو زیاد حرف می‌زنی. توی راه هم برای استراحت، زیاد نگه می‌داری. نگاه کن با این کارهایت، داری پدر پیر و مریضت را آردی می‌کنی!

- من فقط می‌خواستم شما را از خیابان رد کنم. الآن دیگر باید برگردم...

«حکومت بی‌تربیت‌ها صدسال پیش در جزیره‌ی ما از بین رفته است؛ اما سازمان موزه‌های کشور به عموجان اجازه داده که هم سرای‌دار کاخ باشد و هم یک جورایی در آن پادشاهی کند. ما خانواده‌ی سلطنتی بی‌تربیت‌ها هستیم؛ البته سال‌هاست که کاخ به موزه بدل شده. مردم برای تماشا این‌جا می‌آیند و برای همین، ما توی کاخ کار می‌کنیم. پادشاه، سرای‌دار کاخ است و ملکه، آشپزخانه را می‌چرخاند. من و خواهرم برای بازدیدکننده‌های خسته، چارپایه می‌گذاریم و انعام می‌گیریم.»

این توضیحی است که نویسنده در اول کتاب آورده است. پدر، مادر، بابونه، پادشاه، زن‌عمو (ملکه) و دروازه‌بان شخصیت‌های اصلی جزیره‌ی بی‌تربیت‌ها هستند. این مجموعه قرار است به ده جلد برسد که فعلاً دو جلد اول آن را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده است. «شهرام شفیعی» در این اثر توانسته به بسیاری از عادت‌ها و رفتارهای زشت و غلط انسان‌ها اشاره کند و آن‌ها را از زبان شخصیت‌ها بیاورد. گفت‌وگوهای کتاب طنزآمیز و بیش‌تر آن‌ها دربردارنده‌ی نکته‌ای است که نویسنده را به تفکر وامی‌دارد. تصویرگری خانم ندا عظیمی‌فر بر زیبایی و جذابیت کتاب افزوده است؛ البته ناگفته نماند که عنوان کتاب هم خواننده را به سمت خودش می‌کشاند.

شهرام شفیعی، زبان طنز مخصوص به خودش را دارد و این را در کارهایش به خوبی می‌توان دید. زبان نوشته‌هایش رسا و زیباست و در اکثر آن‌ها به مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه اشاره دارد.

او تاکنون از سی جشنواره، موفق به دریافت جایزه و کسب رتبه‌هایی شده است؛ از جمله جشنواره‌ی برگزیده‌ی ادبیات کودک و نوجوان، برگزیده‌ی اصلی بیست سال ادبیات داستانی (کتاب‌های خروس سبز)، برگزیده‌ی اصلی کتاب دفاع مقدس به خاطر کتاب درخت گلابی.

آقابالای دست‌گنده، خیمه‌ی خاموش، ماه در چاه، هزار پا هزار کفش، عشق خامه‌ای، پاشنه‌طلا، ماجراهای سلطان و آق‌کوچولو، فا، مجموعه‌داستان‌های غرب وحشی، چرا کچل‌ها عاقبت به خیر می‌شوند، عزیزم چه رنگی بپوشم، خاله‌ی عروسک من، آوازهای پینه‌بسته و دیروز مهتاب عروسی کرد از جمله آثار این طنزپرداز است.

اگر دل‌تان هوای خواندن طنزی متفاوت کرده، به شما پیشنهاد می‌کنیم سراغ کتاب‌های او بروید.

CAPTCHA Image