با گذشتگان قدمی بزنیم


سفر

شخصی به سفر رفته بود. بعد از مدتی پسرش برای او نامه نوشت که: «الحمدلله حال ما خوب است و مشکلی نداریم؛ فقط بعد از رفتن شما دیوار قبلی خانه بر سر مادر، برادر، خواهر و دو خدمت‌کارمان فرود آمد و همه‌ی آن­ها مردند؛ البته من، الاغ، گربه و سگ‌مان زنده ماندیم.»

زهرالربیع

 

عذاب دنیایی

عجـب آیـد مـرا ز مردم پیـر

که همی ریش را خضاب(1) کنند

به عذاب از اجـل همی نرهند

خویشتن را همی عـذاب کنند

ابوطاهر خسروانی

 

زاهدان واقعی

پادشاهی را کار مهمی پیش آمد. گفت اگر انجام شود، چندین درم به زاهدان دهم. چون حاجتش برآمد، غلامی را کیسه­ای درم داد که به زاهدان دهد. غلام همه‌روزه بگردید و شبانگاه بازآمد و درم­ها را پیش شاه نهاد و گفت: «زاهدان را نیافتم.»

شاه گفت: «این چه حکایت است؟ آن‌چه من می­دانم در این شهر چهارصد زاهدند.»

گفت: «پادشاها! آن‌که زاهد است نمی­ستاند و آن‌که می‌ستاند زاهد نیست.»

گلستان سعدی

 

پیشنهاد جالب

نوه‌ی من، مانی می­گفت ارتفاع قله‌ی اورست 8848 متر است. پیشنهاد من این است کوه‌نوردان که هر سال به آن‌جا می­روند، هر کدام یک توبره سنگ همراه ببرند و روی ‌هم بریزند تا ارتفاع قله به 8888 برسد؛ آن‌وقت تمام بچه­های دبستانی دعاگوی آن کوه‌نوردان خواهند شد.

باستانی‌پاریزی؛ هزارستان

 

حفظ محیط‌زیست

شاه امروز پلنگ شکار فرمودند. پلنگ زنده در میان نیزارها به دوربین مبارک نظاره شد. به دستور سلطان قَدَرقدرت و قوی‌شوکت، نیزار را آتش زدند. پلنگ نصفه کباب بیرون آمده بود که انگشت مبارک ماشه چکاند و پلنگ به هلاکت رسید. لیک نیمه‌جان بود که ملیجک اول و رحیم فراش خلوت به شراکت به او قمه زدند و او را کشتند. ملیجک با حظی وافر می‌گفت من خوب زخم زدم.

روزنامه‌ی خاطرات اعتمادالسلطنه

 

عقل پادشاهان

محمدشاه قاجار از میرزاآقاسی پرسید: «حوض جلوی عمارت، گنجایش چند کاسه آب را دارد؟»

حاجی‌میرزا هر چه فکر کرد نتوانست جواب دهد و ناچار گفت: «قربان! من سواد کافی ندارم؛ بهتر است از حکما بپرسید.»

حکیمی را آوردند و شاه سؤال خود را تکرار کرد. حکیم گفت: «قربان! تا کاسه چه اندازه باشد.» شاه پرسید: «منظورت چیست؟» گفت: «اگر کاسه به ‌اندازه‌ی نصف حوض باشد، دو کاسه، اگر به ‌انداز‌ه‌ی ثلث آن باشد، سه کاسه؛ و اگر به‌ اندازه‌ی ربع آن باشد، چهار کاسه و...»

شاه پرید وسط حرفش و گفت: «کافی است بقیه را فهمیدم.» و دستور داد انعامی به حکیم دادند.

ناصر بیدهندی؛ حکایات گزیده

 

پنهان پیدا

درویشی از شیخ ابوسعید سؤال کرد: «خدا را کجا طلبیم تا بیابیم؟»

شیخ گفت: «کجا را گشته­ای که او را نیافته­ای؟»

شرح احوال ابوسعید؛ فریدون مشیری

 

جواب دندان‌شکن

ابوالعینای شوخ‌طبع بغدادی با ابن‌مکرم شوخ‌طبع مصری در مجلس یکی از حکام در کنار هم نشسته بودند و درگوشی سخن می­گفتند. حاکم متوجه آن­ها شد و گفت: «باز باهم چه دروغی می­سازید؟»

گفتند: «هیچ، مدح شما را می­کنیم.»

لطائف الطوائف

 

1. حنا گذاشتن.

CAPTCHA Image