شعر


قطار ابرها   مرضیه تاجری   توی پارک زیر سایه‌ی درخت سرو روی فرش سبزه‌ها نشسته‌ام فارغ از صدای شاد کودکان خیره می‌شوم به آسمان ابرها توی قاب چشم من یکی‌یکی پشتِ هم قطار می‌شوند! راستی! ایستگاه‌شان کجاست؟ قطره‌ها آن مسافران خوب و سربه‌زیر کی پیاده یا سوار می‌شوند؟       غوغای بازی   زهرا وثوقی   شادمان در پی توپ فوتبال می‌دویدیم ما توی کوچه باز گرمای سوزان مرداد می‌چکید از سر و روی کوچه * ما همه غرق غوغای بازی نغمه‌ی شوت و گل می‌سرودیم راضی و دل‌خوش از بازی اما خسته و از عرق خیس بودیم * بعد بازی همه دوستانه گوشه‌ای توی سایه نشستیم صحبت از تیم شد، هر یک از ما زود گفتیم آماده هستیم * چون که این ورزش پرهیاهو یک جهان جنبش و شور و غوغاست ما همه دوست داریم آن را عشق آن در دل تک تک ماست! * عهد بستیم با هم از این پس از دل و جان برایش بکوشیم تا بیاید زمانی که ما هم جامه‌ی تیم ملی بپوشیم       من و گنجشک و پنجره   مهدی مرادی   این راز را گنجشکی با پنجره در میان گذاشت من هم به شما می‌گویم: پرنده‌هایی که در غروب پرواز می‌کنند و تا دوردست می‌روند نگران خورشیدند می‌خواهند او را به خانه‌اش برسانند       تنهایی اسماعیل اله‌دادی   سیب، توی جعبه، جاده‌ای دراز، وانتی سفید...! هیچ‌کس آخرین سیب مانده بر درخت را ندید.    
CAPTCHA Image