سرمقاله/با رودخانه عکس یادگاری بیندازیم


مهدی مرادی

چند روز پیش که از روی پل سفید1 رد می‌شدم تا به خانه برسم، به رودخانه نگاه کردم و متوجه شدم از همیشه کم‌آب‌تر شده است. کنار ساحل زباله‌ها‌ی بسیاری جمع شده بود و منظره‌ی زشت و زننده‌ای به وجود آمده بود. کمی دورتر لوله‌ی بزرگی فاضلاب شهر را به رودخانه می‌ریخت. کامیونی داشت نخاله‌های ساختمانی را کنار آب خالی می‌کرد. هیچ‌کس نگران ماهی‌ها نبود. هیچ‌کس دلواپس پرنده‌های دریایی نبود. نه این‌که هیچ‌کس نبود. کسانی بودند. گاهی آدم‌های خوب و مهربانی پیدا می‌شدند که زباله‌‌ها را از کنار آب بردارند و طبیعت را از آلودگی‌ها پاک کنند. دیده بودم که، کسانی می‌آیند و داوطلبانه محیط زیست را تمیز می‌کنند. کوه‌ها، دشت‌ها و دامنه‌ها را پاک می‌کنند. گردش‌گاه‌ها پس از رفتن مردم به خانه‌های‌شان، غم‌انگیز است. دیده‌اید؟ مردم در روز طبیعت یا همان سیزده‌به‌در بیش‌تر از همیشه آشغال می‌ریزند. این آدم‌های دوست‌داشتنی می‌آیند و طبیعت را به حالِ اول خود بر می‌گردانند. آدم‌های دوست‌داشتنی کم‌اند و زورشان نمی‌رسد آن همه زباله را در سطل‌ها و کیسه‌های زباله جابه‌جا کنند.

 چشم از رودخانه برداشتم و به آسمان دوختم. هوا ابری بود. آرزو کردم زودتر باران ببارد، آلودگی را بشوید و با خود ببرد. بارانی سیل‌آسا باید باریدن آغاز می‌کرد تا آن‌‌همه آت‌وآشغال را از پیش چشم رهگذران بشوید و با خود ببرد؛ اما به‌کجا؟ به جایی دورتر؟ فقط همین؟ با خودم فکر کردم که آیا این راه چاره است؟ ناگهان از بطری‌های آب‌معدنی و کیسه‌های پلاستیکی چیپس و پفک بیزار شدم. لیوان‌های یک‌بارمصرف را دوست نداشتم. آزرده بودم. دلم می‌خواست با دست آب بنوشم. دوست داشتم در کاسه‌های‌ سفالی آب را سر بکشم و به چشمه‌های پاک و جویبارهای زلال سلام کنم.

اگر گذارتان به کوه خورده باشد، دیده‌اید که آن‌جا هم از شر ِزباله‌ها در امان نمانده است. جابه‌جا، چشم اگر بچرخانید، ردپای آدمی‌زاد را می‌توان دید. او با ناسپاسی پای سنگ‌ها و صخره‌ها زباله ریخته و فراموش کرده است که سالیان سال طول می‌کشد تا این زباله‌ها تجزیه شوند و به خاک بازگردند. قرار نیست انگار که آشغال‌ها و زباله‌ها دست از سر محیط‌زیست بردارند! به راستی چرنده‌ها و پرنده‌ها با دیدن زباله‌ها چه خواهند گفت؟ کاش صدای آن‌ها را می‌شنیدیم و به حرف دل‌‌شان گوش می‌سپردیم.

از پل گذشتم و به خانه رسیدم؛ اما هوش و حواسم پیش رودخانه جا مانده بود. به جریان آب فکر می‌کردم. به آبزیانی که حیات‌شان به آب وابسته است. با خودم فکر کردم خوب است با بچه‌های مدرسه یک روز بیاییم و ساحل را تمیز کنیم. دوست داشتم نظر هم‌کلاسی‌هایم را در این باره بدانم. دلم می‌خواست از راهنمایی آموزگاران در این زمینه بهره‌مند شوم. آرزوی من رودخانه‌ای جاری و ساحلی پاکیزه است. دوست دارم پس از بارش باران بیایم و با رودخانه عکس یادگاری بیندازم، یک عکس یادگاری با رودخانه و آدم‌های مهربانی که پاکبان طبیعت‌اند و محیط زندگی‌شان را پاس می‌دارند.

 

1. نام پلی است در شهر اهواز.

CAPTCHA Image