نقد کتاب/ وقتی به گنجشک و سیم خاردار می‌رسیم


نسرین ‌نوش‌ امینی

 

«حنانه احدی» یکی از بازیگران نوجوان، پرنشاط و پرانرژی است. او سال 1378 به دنیا آمده و در کارنامه‌ی کاری او بازی در فیلم «یک روز ابری بدون باران» به کارگردانی «مسعود کرامتی»، بازی در سریال «تقاطع» به کارگردانی «محمد احتشامی» و بازی در سریال «هفت‌سنگ» به کارگردانی «علیرضا بذرافشان» به چشم می‌خورد. او بازیگری را از کودکی آغاز کرده است. بازی در تئاتر «پس از واقعه» به کارگردانی «حفیظ‌الله رفیعی» نیز از دیگر فعالیت‌های اوست. این تئاتر بیست شب در تالار مولوی تهران به روی صحنه رفت.

حنانه در کنار انرژی سرشار و شیطنت‌های نوجوانی خود، تجربه‌های فراوانی از بازی در سریال‌ها و فیلم‌ها دارد و این تجربه‌ها از او نوجوان مستقلی ساخته است. با او در مورد کارها و زندگی شخصی‌اش به گفت‌وگو نشستیم.

چند سال است که بازیگری می‌کنی؟

کلاس چهارم دبستان بودم که بازیگری را با برادرم، محمدمهدی که آن زمان کلاس اول دبستان بود، شروع کردیم.

چی شد که بازیگر شدی؟

وقتی برادرم محمدمهدی کار اولش را بازی کرد، از یک دفتر سینمایی او را خواستند که برای تست‌دادن برود. آن‌ها یک دختربچه هم لازم داشتند؛ بنابراین من هم برای تست‌دادن رفتم. بعد از آن کم‌کم شناخته شدم و از دفترهای مختلف سینمایی می‌خواستند که برای تست‌دادن بروم.

اولین فیلم که بازی کردی چه بود؟

یک روز ابری بدون باران. من در این فیلم، نقش دختری را داشتم که همراه برادرش – که نقش او را محمدمهدی بازی می‌کرد – در چهارراه‌ها، گل‌فروشی و دست‌فروشی می‌کرد. بعد، یک آدم فضایی وارد داستان می‌شود و این خواهر و برادر با او ارتباط برقرار کرده و تلاش می‌کنند لاک‌پشت او را که گم شده است، پیدا کنند. در این بین، اتفاق‌های جالبی رخ می‌دهد.

اصلی‌ترین و مهم‌ترین فیلمی که تا به حال بازی کرده‌ای، از نظر خودت کدام فیلم است؟

من با سریال «هفت‌سنگ» به‌طور جدی وارد عرصه‌ی بازیگری در تلویزیون شدم. در این سریال، من کار بازیگری را جدی‌تر گرفتم و کارگردان هم خیلی به من کمک کرد تا بتوانم نقشم را خوب بازی کنم.

از زمانی بگو که برای تست‌دادن برای این سریال رفتی؟

برای سریال هفت‌سنگ، سیصد دختربچه تست داده بودند و از میان این سیصد نفر سه نفر انتخاب شد بودند که دوباره تست بدهند و من جزء این سه نفر بودم. ما باید جلو کارگردان و آقای «دارابی» تست می‌دادیم. از ما عکس و تست گرفتند. دو نفر انتخاب شدند. آقای کارگردان اخلاق بازیگر خیلی برایش مهم بود. اعتقاد داشت که تجربه در طول کار به دست می‌آید و بازیگر باید علاوه بر تجربه، اخلاق خوبی هم داشته باشد. یک متنی از قسمت شانزدهم فیلم‌نامه انتخاب شد و ما همان را اجرا کردیم. این قسمت مربوط به جایی بود که «نقش شادی» داشت چیزی را از پدر و مادرش پنهان می‌کرد. داداش‌کوچیکه و داداش‌بزرگه‌اش را انداخته بود جلو و به روی خودش نمی‌آورد که همه‌ی نقشه‌ها زیر سر اوست. همه‌ی مشکلات را هم ریخته بود سر شاهین که داداش‌کوچیکه‌ی شادی بود.

برخورد بازیگرها با تو چه‌طور بود؟

خیلی مهربان بود. باورم نمی‌شد که این‌قدر مهربان باشند! بعد از یکی – دو روز ضبط فیلم، با هم صمیمی شده بودیم و من آقای «سلطانی» را که در فیلم نقش پدرم را داشت و نام‌شان محسن بود، «بابامحسن» صدا می‌کردم. خانم «شبنم مقدمی» را هم که در فیلم نقش مادرم را داشتند، «مامان‌شبنم» صدا می‌کردم. داداش‌هایم در فیلم، مثل داداش‌های خودم بودند و رفتارمان با یک‌دیگر مثل خواهر و برادرهای واقعی بود.

کارگردان‌ها با تو چه برخوردی داشتند؟

کارگردان‌هایی هستند که رابطه‌ی خوبی با بچه‌ها ندارند؛ یعنی نمی‌توانند با بچه‌ها ارتباط درستی برقرار کنند، ولی برخورد آقای بذرافشان با بچه‌ها خیلی خوب است. ما را مثل بچه‌های خودش می‌دانست و سعی می‌کرد هر چه بیش‌تر به ما یاد بدهد چه کنیم؛ مثلاً وقتی تپق می‌زدیم سرمان داد نمی‌زدند. می‌گفتند تمرکز کن، و چند ثانیه سکوت می‌دادند که من دیالوگم را توی ذهنم مرور کنم و دیگر تپق نزنم.

از شخصیت خودت چیزی به شخصیت شادی اضافه کردی یا این‌که از شخصیت شادی چیزی به تو اضافه شد؟

حنانه یک دختر شیطان است و شادی یک دختر پرفیس و افاده و پروفسورنما. حنانه، کمی از شیطنتش را آورد توی بازیِ شادی و این نتیجه‌ی خوبی داد؛ مثلاً خنده‌های شیطنت‌آمیز به این نقش اضافه کردم که آقای کارگردان استقبال کردند. حنانه هم کمی درس‌خواندن از شادی یاد گرفت.

بازیگر بودن برای تو چه لذت‌هایی دارد؟ از چه چیز بازیگری بیش‌تر خوشت می‌آید و جذب می‌شوی؟

بازیگری کاری است که شهرت به همراه دارد. این شهرت، جذابیت دارد؛ اما کسی که نتواند از این شهرت خوب استفاده کند، موفق نمی‌شود؛ مثلاً دوستان من می‌آیند و از من می‌پرسند که حنانه چه حسی داری الآن که معروفی و همه تو را می‌شناسند؟ حس جالی است؛ اما نباید آدم را مغرور کند. من که کوچک‌تر هستم و با سن کم وارد سینما و تلویزیون شدم، باید بیش‌تر مواظب باشم. حد و مرزهایی وجود دارد که نباید از آن‌ها بگذرم. بازیگری علاوه بر شهرت، پول خوبی هم دارد و با آدم‌های مشهور و بزرگ رابطه برقرار می‌کنی و می‌توانی از آن‌ها خیلی چیزها یاد بگیری.

از سختی‌های کارت برای‌مان بگو.

بازیگری حرفه‌ای است که باید در آن تمام بدن و صورتت را به کار بگیری تا بتوانی حس خودت را نشان بدهی و بدن و صورت تو باید در خدمت حس تو باشند. یک وقت‌هایی هست که خیلی خسته‌ای؛ مثلاً ما بعضی روزها از شش صبح تا دوی نیمه‌شب کار می‌کردیم و باید هنوز همان شادابی و سرحالی را که صبح داشتیم، حفظ می‌کردیم. چه بسا باید سرحالی‌مان بیش‌تر هم می‌بود و نقش‌مان را بهتر هم بازی می‌کردیم! خُب منی که چهارده سال بیش‌تر ندارم، شبانه‌روز کارکردن برایم سخت است. فشار کار هم بعضی روزها خیلی زیاد است. در تابستان‌ها که هوا گرم است، حرارت و نور پروژکتورها آدم را کلافه می‌کند. سر کار هم همیشه باید سعی کنی مبادا حواست به چیزهای دیگر پرت شود و دیالوگ‌هایت را از یاد ببری.

تا حالا شده سر فیلم آن‌قدر خسته شوی که دیگر حاضر نشوی ادامه دهی؟

نه، این اتفاق نیفتاده؛ اما اتفاق افتاده که از شدت کار حالم بد شود. یک سکانسی بود که من خیلی خسته بودم و تمام سعی‌ام را کردم تا آن سکانس را بگیریم. وسط سکانس یک‌دفعه از حال رفتم. مامان‌شبنم و مامان خودم مرا بردند و آب‌قند دادند مامانم آن‌قدر نگران شده بود که خودم دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم مامان نگران نباش، حالم خوب است! آن سکانس هم موکول شد به یک روز دیگر.

از روز اولی بگو که رفتی برای ضبط سریال هفت‌سنگ.

روز اولی که رفتم سر کار، میز صبحانه چیده شده بود، همه با هم آشنا بودند و هم‌دیگر را می‌شناختند؛ اما من کسی را نمی‌شناختم، جز خانم شبنم مقدمی. برقراری ارتباط با آن‌ها برایم سخت شده بود. کمی هول بودم از این‌که جایی هستم که کسی مرا نمی‌شناسد و من هم کسی را نمی‌شناسم. بعد، کم‌کم با آن‌ها آشنا و صمیمی شدم. اولین سکانسی که بازی کردم، آقای «ارسلان قاسمی» و آقای «پارسا قره‌خانلو» آمدند و به من تبریک گفتند. من خیلی خوش‌حال شدم که توانسته بودم محبت دیگران را به خودم جلب کنم و مورد توجه آنان قرار بگیرم. بعد از آن، همه با هم صمیمی بودیم و سعی می‌کردیم اگر کسی مشکلی داشت، برطرفش کنیم. جوک برای هم تعریف می‌کردیم و خلاصه یک خانواده شده بودیم. یک خانواده‌ی هفت‌سنگی پدیده؛ فامیلی این خانواده در این سریال پدیده بود.

عکس‌العمل دوست‌ها و هم‌کلاسی‌هایت در برابر بازیگرشدن تو چه بود؟

من امسال مدرسه‌ام را عوض کردم. اولین روزی که رفتم مدرسه، بچه‌ها با من آشنا شدند و فهمیدند که بازیگرم، همه‌ی‌شان می‌آمدند و می‌گفتند نمی‌شود که ما را هم ببری تا بازیگر شویم؛ اما بازیگری کاری نیست که همین‌جوری موفق بشوی. باید استعدادش را داشته باشی. ممکن هم هست که وارد شوی؛ اما نمی‌توانی به موفقیت برسی! من به دوستانم می‌گویم که اگر خیلی علاقه دارید، باید درسش را بخوانید.

برای سریال هفت‌سنگ، چند روز مجبور شدی از مدرسه غیبت کنی؟

شش ماه به مدرسه نرفتم؛ اما نه پشت سر هم. بستگی به وضعیت کاری‌ام داشت.

به درس‌خواندنت لطمه‌ای وارد نشد؟

من برای دوتا از درس‌هایم معلم خصوصی داشتم؛ عربی و ریاضی. باقی درس‌هایم را وقتی سر کار فرصت پیدا می‌کردم می‌خواندم؛ یا در خانه وقتی که فرصت داشتم.

نمره‌های درسی‌ات چه‌طور است؟

نمره‌هایم خوب هستند؛ ولی خب بعضی از درس‌ها را دوست ندارم و نمی‌خوانم. از قصد نمی‌خوانم و نمره‌های متوسط می‌گیرم (می‌خندد).

برای‌مان یک خاطره‌ی شیرین از کارت تعریف کن.

یک روز مامان شبنم (خانم شبنم مقدمی) جایزه‌ی جشنواره‌ی فجر را گرفته بودند؛ به همین خاطر من و تمام عوامل فیلم را دعوت کردند که برویم هویج‌بستنی بخوریم؛ آن روز خیلی برای من خاطره‌انگیز بود.

از نوجوانان بازیگر با کدام‌شان در ارتباط هستی؟

پارسا قره‌خانلو که در سریال هفت‌سنگ داداش کوچک‌ترم بود، ارسلان قاسمی که کمابیش با هم در ارتباطیم و حامد کیازال.

از نظر تو یک فیلم خوب چه ویژگی‌هایی دارد؟

بازیگرهای خوبی در آن ایفای نقش کنند، یک فیلم‌نامه‌ی خوب و یک کارگردان حرفه‌ای داشته باشد. وقتی همه چیز هماهنگ باشد، فیلم خوب از آب درمی‌‎‌آید؛ مثلاً یک فیلم خوب طنز به انتقاد از جامعه می‌پردازد.

حنانه! چه‌قدر مطالعه می‌کنی؟

در تابستان کتاب زیاد می‌خوانم؛ مخصوصاً رمان. الآن هم در حال خواندن دو رمانی هستم که خانم مقدمی روز تولدم به من هدیه دادند.

چه کتاب‌هایی تا به حال خوانده‌ای؟

«آدم‌برفی»، «سفیدبرفی» و «پری دریایی» هانس کریستین آندرسن را به تازگی خوانده‌ام.

برای پیش‌رفت در کار بازیگری چه تلاش‌هایی می‌کنی؟

زمانی که در خانه تنها هستم، می‌نشینم جلوی آینه و برای خودم یک نقشی را در نظر می‌گیرم و اجرایش می‌کنم. با خودم مصاحبه می‌کنم. سعی می‌کنم روی فن بیانم، حس گرفتنم و میمیک صورتم کار کنم. گریه‌کردن و خندید را تمرین می‌کنم.

ظاهر و قیافه‌ی بازیگر از نظر تو چه‌قدر اهمیت دارد؟

یکی از چیزهای مهم در بازیگری یک ظاهر خوب است؛ اول استعداد مهم است و بعد از آن ظاهر. بازیگری کار سختی است. یک بازیگر باید بتواند از تمام بدنش در نقش‌آفرینی استفاده کند؛ مثلاً برادر من، محمدمهدی وقتی در فیلمی نقش یک پسر معلول را بازی می‌کرد، از تمام بدنش استفاده می‌کرد. حتی فرم لب‌ها و ابروهایش را تغییر داده بود؛ طوری بود که من دیگر او را نمی‌شناختم و برایم محمدمهدی نبود؛ امین پسر معلول فیلم بود. خُب من هم از محمدمهدی چیزهایی را یاد می‌گیرم؛ چون تجربه‌اش از من بیش‌تر است.

تو که یک بازیگری، برای داشتن ظاهر خوب و آراسته چه می‌کنی؟

از پوستم خوب مراقبت می‌کنم. زیر نور آفتاب نمی‌ایستم. ورزش می‌کنم. زیاد اخم نمی‌کنم که خط اخمم روی پیشانی‌ام بماند.

شغل پدر و مادرت و تحصیلات‌شان چیست؟

مادرم خانه‌دار است و پدرم سرپرست یک شرکت. هر دو دیپلم دارند.

درآمد بازیگری‌ات را خرج چه کاری می‌کنی؟

درآمدم دست خودم نیست. دست پدر و مادرم می‌ماند؛ ولی چون من روی پول‌هایم حساس هستم (می‌خندد) باید بدانم که کجا خرج می‌شود. پول دست آن‌هاست؛ ولی من اداره‌اش می‌کنم (می‌خندد).

حرف آخر؟

امیدوارم همه‌ی نوجوان‌ها موفق باشند، به چیزهایی که می‌خواهند برسند و سایه‌ی پدر و مادرشان بالای سرشان باشد.

 

CAPTCHA Image