نویسنده
یادم هست در دوران راهنمایی و دبیرستان، هرگاه شعری میخواندم و اثر خوبی روی من میگذاشت، خیلی زود دست به قلم میشدم و در حاشیهی کتاب، شعروارهای مینوشتم. روز به روز علاقهام به شعر و شاعری بیشتر شد تا اینکه اوایل دههی هشتاد به جلسهی شعر راه پیدا کردم. این جلسهها در حرم حضرت معصومه B و در حجرهی پروین برگزار میشد. سالهای خوبی بود؛ سالهایی که فقط دنبال علاقهات بودی و هیچچیز نمیتوانست تو را از آن جدا کند. تا پولی دستم میرسید، چند کتاب شعر میخریدم و آن را در کتابخانهی کوچکم قرار میدادم.
اولین بار سه کتاب از قیصر امینپور: گلها همه آفتابگرداناند، آینههای ناگهان و گزینهی اشعار، یک کتاب از سیدحسن حسینی: گنجشک و جبرئیل و مجموعهکامل شعرهای سلمان هراتی را خریدم؛ شاعرانی که بعدها فهمیدم با هم دوستانی صمیمی بودند.
روزها و سالها گذشت و این کتابهای شعر، مونس لحظههای تنهاییام بودند. هرگاه احساس غربت و غمی به من دست میداد، با خواندن آنها کمی آرام میشدم. تا اینکه سهشنبهای فرارسید که از همان ابتدایش تلخ و بیحوصله بود؛ پر از فاصله، سنگین و سرسخت.1
بعدازظهر قرار بود به دانشگاه بروم. قبل از رفتن، چند دقیقهای رادیو را روشن کردم. بعد از دقایقی، مجری برنامه خبر درگذشت قیصر امینپور را اعلام کرد. ناگهان در بهتی عجیب فرورفتم. لحظات، وصفناشدنی بودند. دلم میخواست به کوچه بروم و به همه بگویم که چه بلایی بر سرمان آمده؛ اما دیدم کسی «قیصر» را نمیشناسد؛ حتی بچههای دانشگاه هم فقط اسمش را شنیده بودند!
پاییزی که غروبهایش به اندازهی کافی دلگیر است، حالا دلگیرتر هم شده بود. سهشنبهای سختتر از روز رفتن قیصر، سراغ ندارم.
***
قیصر امینپور در گفتوگویی از کودکیاش گفته بود: «من قیصر امینپور، متولد دوم اردیبهشت 1338 در گتوند هستم؛ جایی بین دزفول و شوشتر در استان خوزستان. نام پدرم مراد و مادرم فرنگیس است. دو یا سهساله بودم که مادرم فوت کرد. دو تا برادر دارم که یکی از آنها تنی و دیگری ناتنی است که هردو برای من، مثل هم عزیز هستند و چهار تا هم خواهر دارم. من در واقع، فرزند کوچک مادر خودم هستم. پدرم در همان دزفول، کارمند سازمان آب و برق و مادرم خانهدار بود.»
او دورهی راهنمایی و متوسطه را در دزفول گذراند و در سال ۵۷ در رشتهی دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد. وی در سال ۱۳۶۳ بار دیگر، اما در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایاننامهی دکترای خود با راهنمایی دکتر «محمدرضا شفیعیکدکنی» با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد.
او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکلگیری و استمرار فعالیتهای واحد شعر حوزهی هنری تا سال ۶6 اثرگذار بود. وی در این دوران، مسئولیت صفحهی شعر هفتهنامهی سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعهشعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعهی او «در کوچهی آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعرهای سپید او را در بر میگرفت. دکتر قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در «دانشگاه الزهرا» آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزهی نیما یوشیج، موسوم به «مرغ آمین بلورین» شد. او جایزهی تندیس «ماه طلایی» را نیز که به برگزیدگان شعر کودک و نوجوان بیست سال اخیر تقدیم شده، به دست آورده است. دکتر امینپور در سال ۸۲ عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد.
ظهر روز دهم، به قول پرستو، تنفس صبح، در کوچهی آفتاب، منظومهی روز دهم، توفان در پرانتز، بیبال پریدن و گلها همه آفتابگردانند، از جمله آثار او هستند. قیصر امین پور، در حوزهی شعر کودک و نوجوان نامی آشناست؛ ولی مانند بعضی از شاعران، در حوزهی شعر کودک مکث نکرد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. آثار او در بخش شعر نوجوان عبارتاند از: مثل چشمه، مثل رود، به قول پرستو، تنفس صبح و در کوچهی انقلاب. یکی از شعرهای معروف او در حوزهی نوجوان: راز زندگی غنچه با دلِ گرفته گفت: «زندگی، گوشهای درون خود نشستن است!» گل به خنده گفت: «زندگی شکفتن است؛ با زبان سبز راز گفتن است.» گفتوگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد. تو چه فکر میکنی؟ کدام یک درست گفتهاند؟ من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هر چه باشد او گل است گل یکی ـ دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است! (از کتاب به قول پرستو) قیصر از نگاه دیگران مقام معظم رهبری: «یاد مرحوم قیصر امینپور ـ که حقیقتاً درگذشت او ما را به معنای واقعی کلمه، داغدار کرد ـ بهخیر! پس از مرحوم سیدحسن حسینی، دلمان خوش بود به امینپور که او را هم از دست دادیم. حالا باید قدر شما را بدانیم. قیصر امینپور و دوستانش نخستین رویشهای زیبا و مبارک انقلاب در عرصهی شعر بودند... درگذشت او آرزوهایی را خاک کرد. آرزوهایی که خاک شدند؛ اما بیشک دوباره در سایهی شعر قیصر میرویند...» جواد محقق: «اخلاق و انسانیت قیصر به مراتب مهمتر و بزرگتر از شعرش بود و همین مسئله بود که انسان را شیفتهی قیصر میکرد.» علی موسویگرمارودی: «شعر قیصر هر چند در اوج و بر قله است، دیدنی و ستاره است؛ اما چیدنی.» محمدکاظم کاظمی: «قیصر، مهارت خاصی در شکار لحظههای شاعرانه دارد و یک رخداد کوچک و یک چشمدید ناگهانی، میتواند برای این شاعر، انگیزهی سرایش باشد.» عبدالجبار کاکایی: «قیصر، موفقترین پرندهی مجمع مرغان جهان بود که عهد بسته بود با وفاداری به سنتهای ارزشمند ملی و دینی و تداوم اصول مدرنیسم، آفرینشهای بدیعی کند.» سیدحسامالدین سراج: «قیصر با دلش روراست بود و آنچه را دلش نمیپذیرفت، نمیگفت. با همهی درد و رنج و بیماری، همیشه دیگران مهمان لبخند و تواضع او بودند.» علیرضا افتخاری: «قیصر امینپور، شخصیتی روحانی و آرمانی داشت و ترانههایش زنگار هر دلی را پاک میکرد. هرکس آلبوم نیلوفرانه را میشنید، بیش از هر چیز، شعرهای قیصر امینپور بود که به دلش مینشست.» حمید سبزواری: «قیصر امینپور، شاعری مردمی بود که نبض جامعه در دستش بود.» مشفق کاشانی: «دکتر قیصر امینپور در کنار مقام بلند شاعری، در انسانیت، شجاعت فطری، فضیلت و تقوا نیز یگانه است.» سیدحسن حسینی: «تنها کسی که هم شعرش و هم شخصیتش را دوست دارم، قیصر است. یک نکته را هم همیشه گفتهام که فاصلهی بین شعر و شخصیت قیصر، به حداقل رسیده و هر چه فاصلهی بین شعر و شخصیت شاعر به نظر من کمتر باشد، مردم آن شاعر را بیشتر باور میکنند. در واقع مهربانی، لطف، صمیمیت و آن لبخند معروف قیصر، در اشعارش نیز دیده میشود.» این نوشته را با نامی آشنا به پایان میبریم. سلمان هراتی، شاعر خوشقریحه و یار صمیمی قیصر، شعری را در سال 1363 به او تقدیم کرده: برای شاعر صمیمی: قیصر دست سپید و پاک و نجیب تو دنبال یک شکوفهی آبی رفت همشانه با نسیم سحرگاهی از روی نعش سرد سرابی رفت تو مثل قلب مردم دشتستان از ازدحام حوصله سرشاری وقت هجوم دغدغهی پنهان دستی به سمت لطف خدا داری برادرت: سلمان هراتی 1. گلها همه آفتابگرداناند.
لب ز خنده بستن است؛
او پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸، همواره از بیماریهای مختلف رنج میبرد و دستکم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت، حدود ساعت سه بامداد سهشنبه هشت آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت. پیکر او در زادگاهش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد.
ارسال نظر در مورد این مقاله